دختر ۱۲ ساله درحالی که قطرات اشک پهنای صورتش را پوشانده بود با بیان این که امروز فقط قلبی شکسته برایم باقی مانده است درباره ماجرای ازدواجش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: تک دختر خانواده هستم و دو برادر بزرگ ترم نیز هنوز ازدواج نکرده اند.
پدرم در روستا کارگری می کند و مادرم به امور خانه داری مشغول است ولی از نظر اقتصادی اوضاع خوبی نداریم.
من هم در کلاس ششم ابتدایی در حال تحصیل بودم که چند ماه قبل خاله ام مرا برای پسرش خواستگاری کرد. خاله ام همسر دوم مردی نظامی شده بود که الان بازنشسته است چرا که همسر اول شوهرخاله ام باردار نمی شد و به همین دلیل با خاله من ازدواج کرده بود.
با وجود این رابطه «حیدر» با نامادری اش خیلی صمیمانه تر از مادرش بود و او را بیشتر دوست داشت برای همین همواره اوقاتش را در کنار همسر اول پدرش می گذراند.
پدر «حیدر» وضعیت مالی خوبی دارد و تلاش می کرد تا شغلی برای پسرش فراهم کند چرا که او اهل درس و مدرسه نبود و در همان دوران کودکی ترک تحصیل کرده بود.
شوهر خاله ام برای او یک فروشگاه عرضه محصولات فرهنگی راه اندازی کرد تا با فروش فیلم و بازی های رایانه ای مشغول کار شود اما «حیدر» اهل کار نبود و به فروشگاه نمی رفت. او در همین روزها با یک دختر دوست شده بود و قصد داشت با او ازدواج کند.
آن دختر هم با «حیدر» بیرون می رفت و همه اهالی محل از ارتباط آن دو نفر اطلاع داشتند حتی مادر آن دختر هم در جریان موضوع قرار گرفته بود.
خاله و شوهرخاله ام نیز وقتی ماجرا را فهمیدند به «حیدر» وعده و وعیدهایی دادند که ارتباطش را با آن دختر قطع کند ولی او باز هم به طور پنهانی به این ارتباط ادامه داد تا این که به ۱۸ سالگی رسید و مجبور شد به خدمت سربازی برود در این شرایط شوهر خاله ام به منزل آن دختر رفت و از او خواست تا به تماس های «حیدر» پاسخ ندهد و ارتباطش را با او قطع کند ولی زمانی که «حیدر» برای مرخصی به مشهد بازگشت باز هم اصرار کرد تا خانواده اش به خواستگاری آن دختر بروند! خاله ام که از این ماجرا به شدت ناراحت بود بلافاصله مرا از پدرم خواستگاری کرد تا به این ترتیب عشق و عاشقی از سر «حیدر» بیفتد و او این رفتارهای به قول خودشان احمقانه را فراموش کند.
خاله ام مدعی بود برای این که شوهرش اوضاع مالی خوبی دارد همه امکانات را برای پسرش فراهم می کند و من به راحتی صاحب خانه و خودرو می شوم! البته من هم علاقه قلبی به پسرخاله ام داشتم ولی از ازدواج چیزی نمی فهمیدم و آگاهی در این باره نداشتم! پدرم نیز که اوضاع را این گونه دید با ازدواج ما موافقت کرد تا دخترش در آسایش زندگی کند ولی زمانی که برای خواندن خطبه عقد به محضر ازدواج رفتیم محضردار گفت: سن من برای ثبت ازدواج قانونی نیست و نمی تواند این ازدواج را ثبت کند به همین دلیل به خانه بازگشتیم و شوهر خاله ام با آشنایی که داشت صیغه محرمیت را در منزل جاری کردند و بدین ترتیب من و «حیدر» در حالی محرم شدیم که او همچنان روابط سرد عاطفی با من داشت و همانند یک کنیز با من برخورد می کرد.
او مرا به عنوان همسرش نپذیرفت و مدام تحقیرم می کرد تا این که یک ماه بعد از جاری شدن صیغه محرمیت او مرا به یک مکان مذهبی برد و صیغه محرمیت را فسخ کرد.
او خیلی راحت به من گفت: با آن دختر آشتی کرده است و حالا مرا دوست ندارد! اکنون من در حالی با قلبی شکسته یک شکست عشقی را در زندگی ام تجربه کرده ام که هنوز ۱۲ سال بیشتر ندارم و نمی دانم با این رسوایی و حرف و حدیث های دیگران چه کنم! اگرچه می دانم همه رویاها و آرزوهایم به دلیل ثروت پدر «حیدر» بر باد رفت و ...
ماجرای تلخ این دختر نوجوان با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی، رئیس کلانتری طبرسی شمالی مورد بررسی های کارشناسی و روان شناختی در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی قرار گرفت.