پسر نوجوان میگوید دوستش نسبت به او نظر سوء داشت و به همین دلیل مجبور به قتل شد.
ماهان پسری نوجوان است که به عنوان کارگر برای مردی کار و زبالههای خشک را جمع میکرد. ماهان در تهران تنها زندگی میکرد. او به اتهام قتل دوستش بازداشت شده؛ قتلی که مدعی است برای جلوگیری از تعرض مرتکب شده است.
*چه مدت است در تهران زندگی میکنی؟سه سال قبل به ایران آمدم. خودم را به تهران رساندم و از آن زمان در تهران کار میکنم.
*خانوادهات کجا هستند؟آنها زودتر از من به ایران مهاجرت کردند. من مدتهای طولانی با عمویم زندگی میکردم و بعد تصمیم گرفتم با خانوادهام زندگی کنم.
*چطور به ایران آمدی؟عمویم هزینه سفرم را داد. او به یک قاچاقبر پول داد تا من را از مرز افغانستان رد کند و به ایران بیاورد. بعد هم به تهران آمدم.
*چرا پیش خانوادهات نماندی؟من سالها بود از آنها جدا زندگی میکردم، وقتی هم به ایران آمدم تصمیم گرفتم راه خودم را بروم.
*قتل چطور اتفاق افتاد؟وقتی به ایران آمدم با دو نفر از هموطنانم خانهای اجاره کردیم، در واقع یک انباری بود. تقریباً 20 متر بود. صبح کار میکردیم و حدود شب که میشد به آنجام میرفتیم و دوباره صبح کار میکردیم. روز حادثه، جمعه به سراغم آمد؛ میخواست به من تعرض کند اما من با او درگیر شدم.
*دوستت گفته مساله مالی بوده و ربطی به رابطه نداشته است.دروغ میگوید، آنها با هم خیلی دوست بودند ضمن اینکه فامیل هم هستند. وقتی این اتفاق افتاد قوم من در افغانستان با قوم جمعه اختلاف پیدا کردند دوست جمعه هم برای اینکه او بیآبرو نشود دروغی گفت که دوستش را نجات بدهد.
*تو قبلاً میدانستی جمعه چطور آدمی است؟درباره او چیزهایی شنیده بودم ولی فکر نمیکردم با من هم این کار را بکند. جمعه عاشق یکی از اقوام من بود. ادعا میکرد او را دوست دارد، من فکر میکردم به خاطر آن دختر هم شده چنین کاری با من نمیکند.
*خانواده جمعه قصاص خواستهاند، فکر میکنی بتوانی رضایت بگیری؟عمویم دنبال رضایت است. آنها خواستهاند پدرم خانه و داراییاش در ایران را بدهد تا رضایت بدهند. عمویم گفته رضایت میگیرد اما حالا باید ببینیم چه میشود.
*در زندان چه میکنی؟من در زندان بچهها هستم، آنجا بیشتر وقتمان را در کارگاهها میگذرانیم و درس میخوانم. دارم سعی میکنم سواد یاد بگیرم. سواد چیز باحالی است.