خودت را معرفی کن؟
نعمت 37 ساله هستم.
اهل کجایی؟
هرات افغانستان.
چند وقت است به ایران آمدی؟
حدود چهار سال قبل برای کار به ایران آمدم. همسر و فرزندانم در افغانستان بودند. سه ماه قبل به افغانستان رفته و آنها را غیرقانونی به ایران انتقال دادم. خودم هم غیرقانونی در ایران بودم.
چند فرزند داری؟
چهار فرزند دارم که بزرگترین آنها دختر 14سالهام است.
چرا آنها را به ایران آوردی؟
همسرم مدام از دوری گلایه داشت. بعد از مدتی هم رفتارش سرد شد. از طریق بستگانم در آنجا فهمیدم با مردی ارتباط دارد و اگر اقدامی نکنم شاید اتفاق تلخی رخ دهد.
از کجا مطمئن شدی خیانت کرده است؟
مطمئن نبودم. ولی برای اینکه این حرف و حدیثها تمام شود، آنها را به ایران آوردم. بعد هم از خودش پرسیدم که اعتراف کرد با مرد غریبهای ارتباط داشته و او را دوست دارد. وقتی به ایران آمدیم تلفن همراهش را گرفتم که با آن مرد ارتباط نداشته باشد.
اختلافات شما در ایران از کجا شروع شد؟
وقتی به ایران آمدیم، وضع مالی خوبی نداشتم به زور توانستم اتاقی اجاره کنم اما همسرم اصرار داشت سمت ورامین خانه اجاره کنیم. پول من به آنجا نمیرسید، از او خواستم چند ماهی تحمل کند تا پولهایم را جمع کرده و به آنجا نقل مکان کنیم اما او همیشه بهانه میگرفت. میگفت خانهای میخواهد که بزرگ باشد و بتوانیم مستقل و راحت زندگی کنیم. به او گفتم خیلی از هموطنان ما در گاوداری و جاهای بدتر سرایدار هستند و الان اوضاع ما خوب است، گوشش بدهکار نبود. برای اینکه او را به زندگی دلگرم کنم همه وسایل خانه از یخچال و تلویزیون و فرش را خریدم. زندگیام در ایران خیلی بهتر از افغانستان بود اما او همیشه بهانه میگرفت.
کارت چه بود؟
گچکار هستم.
در ایران با آن مرد ارتباط داشت؟
تا جایی که میتوانستم کنترلش میکردم و تلفن همراهش را هم گرفته بودم. احتمال داشت آن مرد به دنبال همسرم بیاید تا زندگیام را خراب کند. البته شنیده بودم که به ایران آمده است.
زندگی ات را دوست داشتی؟
بله. من حتی همسرم را بهخاطر خیانتش بخشیدم و از او خواستم به زندگی برگردد. وقتی عقد کردیم، نه خانواده من راضی بودند و نه خانواده او و از همان زمان اختلافات ما شروع شد.
در افغانستان هم با همسرت درگیری داشتی؟
همیشه درگیری داشتیم و همه در افغانستان میدانستند که ما اختلاف و درگیری داریم.
از دخترت بگو.
این دعواهای ما روی روحیه و اعصاب دختر 14سالهام هم تاثیر گذاشته بود. او حتی با این سن چندبار از مادرش خواست ارتباطش را با مرد غریبه قطع کند.
چرا جدا نشدید؟
همیشه به همسرم میگفتم بیا به محضر رفته و جدا شویم. او هم میگفت میخواهد از من طلاق بگیرد اما هر بار به او میگفتم بیا به محضر برویم، پشیمان میشد و میگفت طلاق نمیخواهم. به او میگفتم طلاق بگیر و حتی برای بعد از طلاق برایت آرزوی خوشبختی میکنم اما زیر بار نمیرفت.
چرا او راضی به جدایی نمیشد؟
او میگفت هم تو را دوست دارم و هم آن مرد را، نمیخواهم از تو جدا شوم.
اگر مرد خیانتکار را در ایران میدیدی، چکار میکردی؟
اول او را تحویل قانون میدادم اما اگر قانون او را مجازات نمیکرد، خودم وارد عمل شده و او را مجازات کرده و جانش را میگرفتم. وقتی قانون وارد عمل نشود، خودت باید آن فرد را مجازات کنی، مطمئن باشید اینکار را میکردم.
خب چرا از همسرت شکایت نکردی و او را کشتی؟
روز حادثه دوباره درگیر شدیم. همسرم به من و خانوادهام فحش داد و شروع به نفرین کرد. هرچه خواستم آرام شود، او بدتر و با صدای بلندتری فحش میداد. نفهمیدم چه شد چاقو را برداشتم و درگیر شدیم و با چاقو چند ضربه به او زدم که غرق خون شد. یادم نیست چند ضربه به او زدم.
دخترت را چگونه زدی؟
نمی دانم. فقط دیدم که در حین درگیری من و زنم، او خونین روی زمین افتاده. نمیدانم چهطور چاقو به او اصابت کرد.
بعد از قتل چه کردی؟
به خیابان رفتم و شروع به داد و فریاد کردم که مردم زنم را کشتم و دخترم را مجروح کردم. به پلیس و اورژانس خبر بدهید. اهالی محل جمع شدند. برخی میگفتند فرار کن که گفتم من فرار نمیکنم و هر مجازاتی حقم است را باید اجرا کنند.
الان پشیمانی؟
من قصد کشتن همسرم را نداشتم و به او فرصت دادم به زندگی برگردد اما او علاقه ای به این زندگی نداشت. حتی حاضر به جدایی هم نبود و مدام درگیری و اختلاف داشتیم.
******************************************
نعمت، نگران آینده و چهار بچهاش است. نگران نگار 14ساله است که روی تخت بیمارستان به کما رفته و امیدوار است او به زندگی برگردد. «الان بچههایم چه وضعی خواهند داشت؟ آنها اینجا غریبند و نگرانشان هستم. کاش آن روز میتوانستم خشمم را کنترل کنم و با چاقو به همسرم حمله نمیکردم. البته او اول حمله کرد. دست بزن داشت و هر وقت دعوا میکردیم، مرا کتک میزد. آن روز هم او اول چاقو را برداشت. وقتی به خودم آمدم، همسر و دخترم غرق در خون روی زمین افتاده بودند. پشیمان شدم اما فایدهای نداشت و اهالی که وارد خانه شدند، اعلام کردند همسرم مرده است. نمیدانم چند ضربه و به کجایش زدم. آینده خودم و بچههایم را خراب کردم و نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم است. » بعد از مصاحبه صدای زنجیر پابندش سکوت اداره قتل را میشکند و همراه مامور بدرقه به سمت بازداشتگاه پلیس آگاهی میرود.