سهراب شاگرد جوشکار است. او کارگری ساده است که تنها زندگی میکند. این جوان به اتهام تعرض بازداشت شده است، اتهامی که حاضر نیست آن را قبول کند. سهراب اینگونه از زندگیاش میگوید.
*درباره اتهامت بگو و اینکه چطور بازداشت شدی.
به من و دو دوست دیگرم اتهام تعرض به یک دختر را وارد کردهاند در حالی که دروغ است. من چنین کاری نکردم.
*یعنی دوستانت چنین کاری کردهاند؟
من فقط میتوانم درباره خودم صحبت کنم؛ من چنین کاری نکردم. هیچ تجاوزی به هیچکس نکردم.
*شاکی را میشناسی؟
بله دوست یکی از دوستانم بود. او با ما به مهمانی آمده بود و بعد هم که مهمانی تمام شد به خانهاش رفت. من نمیدانم چطور شد که چنین ادعایی کرد.
*یعنی هیچ ارتباطی نبود؟
من هیچ ارتباطی با او نداشتم.
*پس چرا علیه شما شکایت کرده است؟
نمیدانم چرا این کار را کرده است. او دروغ میگوید.
*توضیح بده آن روز چه اتفاقی افتاد؟
ما همگی در یک باغ در شهریار بودیم. مشروب برده بودیم و میخواستیم خوش بگذرانیم، حسابی با هم شوخی کردیم و خندیدیم. چند ساعتی در باغ بودیم، آن دختر با پسر مورد علاقهاش چند دقیقهای غیب شدند و بعد آمدند اما من نمیدانم چه اتفاقی افتاد، هرچه بود من در آن دخیل نبودم.
*حالا چه کسی دنبال پروندهات است؟
من یک خواهر دارم که برایم وکیل گرفته و وکیلم پیگیری میکند.
*میدانی بین آن دختر و دوستش رابطهای بوده یا نه؟
من نمیدانم اما هرچه هست دختر میخواهد از آن پسر انتقام بگیرد که علیه ما شکایت کرده است.
*شغلت چیست؟
شاگرد جوشکار هستم و زندگی من و خواهرم از این راه میگذرد. وقتی کار نکنم پول هم نداریم. این دختر با شکایتش من را بدبخت کرده است.
*پدر و مادر ندارید؟
پدرم اعتیاد داشت. از مادرم جدا شد و ما با مادرمان زندگی میکردیم. از پدرم خبر ندارم. مادرم چند سال بعد از جدایی ازدواج کرد، حالا هم من و خواهرم با هم زندگی میکنیم.
*میتوانی از دختر رضایت بگیری؟
من هیچ کاری نکردم. دختر هم نتوانسته علیه من مدرکی به دادگاه بدهد او دروغ میگوید. بیچاره خواهرم دنبالش است که رضایت بگیرد ولی هنوز نتوانسته است.