زندگی و جوانی ام را پای همسرم گذاشتم اما او عاشق زنها و عشقهای خیابانی است.
روزی که برای ازدواج با شاگرد گل فروش دست به خودکشی زدم تا به خانواده ام ثابت کنم که در انتخابم اشتباه نکرده ام، حتی برای لحظهای هم نمیتوانستم تصور کنم که با یک جوان تزریقی ازدواج میکنم که عادت به عشقهای خیابانی دارد.
زن ۴۶ سالهای که به اتهام خیانت از همسرش شکایت کرده بود، درباره ماجرای ازدواجش با پسر گل فروش به کارشناس اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: فرزند اول خانواده بودم که در ۱۸ سالگی عاشق پسر همسایه شدم. «مرتضی» که در حال گذراندن خدمت سربازی اش بود، در یک گل فروشی نیز کار میکرد تا مخارج خودش را تامین کند.
من هم که عاشق او شده بودم هر وقت صاحب گل فروشی در مغازه حضور نداشت به بهانههای مختلف به آن جا میرفتم تا این که روابط پنهانی ما آغاز شد. حالا دیگر درگیر یک عشق خیابانی شده بودم و بیشتر اوقاتم را با مرتضی میگذراندم.
مدتی بعد او به خواستگاری ام آمد، اما پدرم به خاطر شرایط اقتصادی و رفتارهای سبک سرانه مرتضی با این ازدواج مخالفت کرد. من هم که چشم و گوش بسته عاشق شده بودم، با یک تصمیم احمقانه دست به خودکشی زدم تا به خانواده ام ثابت کنم در انتخاب خودم دچار اشتباه نشده ام و همه عشقهای خیابانی فرجام تلخی ندارند.
خلاصه آن روز به طور معجزه آسا از مرگ حتمی نجات یافتم و پدرم مجبور شد با این ازدواج موافقت کند، اما او فقط یک جمله به من گفت که «دخترم در این دنیا کسی دلسوزتر از خانواده و تکیه گاهی بهتر از پدر وجود ندارد و این عشقهای خیابانی هم چیزی جز هوسهای زودگذر نیست!»
با وجود این من به حرف پدرم توجهی نکردم چرا که علاقه ام به مرتضی را یک عشق واقعی میپنداشتم. بالاخره زندگی مشترک من و او در زیرزمین منزل پدر شوهرم در حالی آغاز شد که فقط یک هفته بعد از ازدواج فهمیدم که مرتضی یک هروئینی تزریقی است، اما نمیتوانستم در این باره چیزی به خانواده ام بگویم.
در حالی که باردار بودم، مرتضی مقابل چشمان من هروئین تزریق میکرد و از شدت خماری یا نشئگی نمیتوانست به طور منظم به گل فروشی برود، به همین دلیل صاحب کارش او را اخراج کرد و من مجبور شدم از آن چه در هنرستان خیاطی آموخته بودم برای امرار معاش استفاده کنم.
چرخ خیاطی را برداشتم و در حالی شروع به دوخت و دوز کردم که اعتیاد همسرم هر روز بیشتر میشد. در این شرایط او با کمک اطرافیان راننده یک خودروی اجارهای شد، ولی اختلافات ما شدت گرفته بود و مرتضی به بهانههای مختلف مرا کتک میزد.
به ناچار ماجرا را برای پدرم بازگو کردم، اما او مرا سرزنش کرد و گفت: هنوز هم روزهای خوبی را میگذرانی چرا که عشقهای خیابانی فرجامی جز خیانت ندارد و زندگی ات متلاشی خواهد شد. تصمیم گرفتم هر طور شده مرتضی را از این شرایط خارج کنم.
با آن که دختر دومم را باردار بودم، اما شب و روز کار میکردم تا مخارج زندگی را بپردازم و دختر ۸ ساله ام نزد همکلاسی هایش خجالت زده نشود. در این شرایط بود که مرتضی هم تصمیم به ترک اعتیاد گرفت و پدرم برای آن که از ما حمایت کند طبقه بالای منزلش را در اختیار ما گذاشت.
مدتی بعد مرتضی راننده اتوبوس بین شهری شد و زندگی ما رو به بهبودی رفت. طولی نکشید که با پس اندازهای من و درآمد همسرم یک واحد آپارتمانی در شهر جدید گلبهار خریدیم، اما بعد از آن باز هم مرتضی به مصرف مواد مخدر سنتی و قرصهای مخدردار روی آورد.
هنوز طعم شیرین زندگی مشترک را احساس نکرده بودم که با رفتارها و تماسهای مشکوک شوهرم روبهرو شدم. یک روز وقتی به طور اتفاقی متوجه گفتوگوی عاشقانه مرتضی با فردی در آن سوی خط شدم، ناگهان همسرم داد و بیداد به راه انداخت و با انکار مکالمه تلفنیاش در حالی با عصبانیت از خانه خارج شد که گوشی را روی تخت جا گذاشت.
همان لحظه پیامی روی گوشی همسرم نقش بست که با او در گلبهار قرار گذاشته بود. بلافاصله با تاکسی اینترنتی خودم را به منزل مشترکمان در گلبهار رساندم، اما زن غریبهای را با سر و وضعی زننده درون اتاق دیدم.
آن زن جوان که دست و پایش را گم کرده بود، در برابر حیرت و پرسشهای من گفت، من مسافر اتوبوس مرتضی بودم و چند روزی است که با او ارتباط دارم و به من قول ازدواج داده است. اشک ریزان به مشهد بازگشتم، ولی همسرم باز هم موضوع را انکار کرد و مدعی شد آن زن جا و مکانی نداشت و من برای چند روز واحد آپارتمانی را در اختیارش گذاشتم.
وقتی فریاد زدم «حرف هایت را باور نمیکنم» به شدت کتکم زد و از خانه خارج شد. تازه فهمیدم که چرا آن روز پدرم نصیحتم کرد که این عشقهای خیابانی چیزی جز هوس زودگذر نیست.