مادر کیان خطاب به پسرش نوشته: «به نام خداوند رنگین کمان
کیانم ! دل آرامم!
با تو زندگی میکنیم، هرلحظه، هرجا، در هرحالت.
سرشاراز توایم، تو که برگزیده شدی برای بزرگ شدن.
رادین بهانه ی تورا دارد اما به زبان نمی آورد، روزگارمان میگذرد اما چه گذشتنی...
نه برف خوشحالمان میکند، نه هوای خوب، همه چیز ازوقتی رفتی یخ زده مانند یخهای همان شب، مانند قلب من، مانند پاهای بابا...
مانند کوهرنگ داریم زیر اینهمه برف و یخ خفه میشیم.
زمستان امسال و تهرانی که دوست داشتی بیایی و هرگز نیامدی اما بعد تو یه پایمان اینجاست کنار بابا یه پایمان ایذه کنار تو...
ایذه حالا شهر رنگین کمان است ، شهر تو ...»