رسیدگی به این پرونده از اردیبهشتماه سال 95 به دنبال پیدا شدن جسد سوخته یک مرد در حاشیه پاکدشت آغاز شد.
شواهد نشان میداد این مرد عمدی به آتش کشیده شده و به طرز دلخراشی جان سپرده است.
جسد سوخته با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و مأموران پلیس برای رازگشایی جنایت به تکاپو افتادند.
تحقیقات پلیسی ادامه داشت و یک شبانهروز از کشف جسد سوخته مرد ناشناس نگذشته بود که زنی به نام اشرف به پلیس آگاهی رفت و از ناپدید شدن همسرش خبر داد.
وی گفت: شوهرم احمد چند ماه قبل مبلغی را به یکی از دوستانش به نام نادر قرض داده بود و قرار بود او بعد از چند ماه پول را به شوهرم برگرداند. چند روز قبل شوهرم و نادر با هم قرار ملاقات گذاشتند. شوهرم برای پس گرفتن پولش از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت. من همه جا را دنبال او گشتهام اما خبری از همسرم نیست و میترسم بلایی سرش آمده باشد.
نشانیهایی که این زن از همسرش ارائه داده بود با قربانی سوخته مطابقت داشت، به همین خاطر وی با مراجعه به سردخانه پزشکی قانونی جسد همسرش را شناسایی کرد.
نخستین سرنخ
با اطلاعاتی که این زن به پلیس داده بود مأموران به ردیابی گوشی موبایل نادر پرداختند و دریافتند گوشی موبایل وی و قربانی همزمان در حاشیه پاکدشت آنتندهی داشته است.
با افشای این ماجرا نادر 50 ساله ردیابی و بازداشت شد و به جنایت آتشین اعتراف کرد.
وی گفت: من و احمد از سالها قبل با هم دوست بودیم و رفتوآمد داشتیم. مدتی قبل برایم مشکل مالی پیش آمد و چند میلیون تومان از احمد قرض گرفتم. قرار شد 6 ماه بعد پول را به او برگردانم. 4 ماه از این ماجرا گذشته بود که احمد با من تماس گرفت و پولش را خواست. من از برخورد او ناراحت شدم و گفتم 2 ماه دیگر پول را به او برمیگردانم، اما او که عصبانی شده بود شروع به فحاشی کرد و تلفنی مرا تهدید کرد و خواست در پاکدشت با هم قرار بگذاریم.
وی ادامه داد: وقتی سر قرار رفتم او به سمتم حمله کرد، سپس از داخل صندوق عقب خودرواش دبه بنزینی بیرون آورد و گفت مرا آتش میزند. فکر میکردم میخواهد مرا بترساند اما بنزین را روی صورتم پاشید. همان موقع درگیری میان ما بالا گرفت و برای دفاع از خودم ظرف بنزین را از او گرفتم و روی او پاشید و ظرف را آن طرفتر پرتاب کردم که مقداری از بنزین روی ماشین احمد پاشیده شد. در همان لحظه احمد فندکش را روشن کرد که بخشی از بدن من سوخت و خودش هم آتش گرفت. او خودش را به داخل خودرواش انداخت و ماشینش شعلهور شد، من هم از ترس فرار کردم.
به دنبال اظهارات این مرد وی در دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد.
نخستین دادگاه
در ابتدای این جلسه اولیایدم درخواست قصاص را مطرح کردند.
وقتی متهم در جایگاه ویژه ایستاد، منکر قتل عمد شد. وی گفت: باور کنید احمد میخواست مرا بسوزاند اما در آن درگیری ناخواسته بنزین رویش پاشیده شد و سوخت. من بیگناه هستم.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و با توجه به مدارک موجود در پرونده، وی را از اتهام قتل عمد تبرئه و به پرداخت دیه محکوم کردند، اما با اعتراض اولیایدم به حکم صادره، پرونده در شعبه 4 دیوانعالی کشور تحت رسیدگی موشکافانه قرار گرفت و قضات عالیرتبه حکم صادره را شکستند و خواستار رسیدگی دوباره به پرونده شدند. به این ترتیب نادر اینبار در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد.
دومین دادگاه
در ابتدای جلسه بار دیگر اولیایدم درخواست قصاص را مطرح کردند.
وقتی نادر روبهروی قضات ایستاد گفت: باور کنید قصد کشتن دوستم را نداشتم. من و احمد سالها با هم دوست بودیم. مرگ او اتفاقی رخ داد.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و اینبار نادر را به قصاص محکوم کردند. این حکم در دیوانعالی کشور مهر تأیید خورد و قطعی شد. نادر در یکقدمی چوبه دار قرار داشت که توانست رضایت اولیایدم را جلب کند و به زندگی برگردد.
بازگشت به زندگی
با اعلام گذشت اولیایدم از قصاص، نادر از جنبه عمومی جرم در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کرد.
در این جلسه وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود ابراز پشیمانی کرد و گفت: به خاطر یک لحظه عصبانیت زندگی خودم و خانوادهام را نابود کردم. من در این سالها به اندازه کافی تنبیه شدهام و حالا از قضات دادگاه تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شوند. میخواهم گذشتهام را جبران کنم. سپس وکیل وی به دفاع پرداخت و گفت: موکلم در طول این سالها متنبه شده و تاوان اشتباهی را که انجام داده پرداخته است، به همین خاطر از قضات تقاضا دارم در صدور حکم نهایت رأفت اسلامی را به کار برند تا موکلم در آیندهای نزدیک آزاد شود.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رأی صادر کنند.
گفتوگو با متهم
چرا بدهی دوستت را نمیدادی؟
میخواستم بدهی را بدهم اما از همان اول از او 6 ماه مهلت گرفته بودم. هنوز دو ماه فرصت داشتم که دوستم با من تماس گرفت و پولش را خواست.
چه مدت قربانی را میشناختی؟
سالها با هم دوست بودیم. دوستی ما قدیمی بود، به همین خاطر وقتی مشکل مالی پیدا کردم از او کمک خواستم.
بدهیات چقدر بود؟
20 میلیون تومان.
نمیتوانستی این مبلغ را از شخص دیگری بگیری و بدهیات را بپردازی؟
نه. با چند نفر تماس گرفتم اما کسی حاضر نشد به من پول قرض بدهد.7 سال قبل 20 میلیون تومان پول زیادی بود.
شغلت چیست؟
کارگر بودم.27 سال قبل همراه خانوادهام قانونی از افغانستان به ایران آمدم. اینجا ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم.
چه مدت در زندانی؟
7 سال. وقتی بازداشت شدم 55 ساله بودم، اما حالا 62 سال دارم و در این سالها خودم و خانوادهام عذاب زیادی کشیدهایم.
چرا وقتی قربانی در آتش میسوخت به او کمک نکردی یا او را بیمارستان نرساندی؟
من خودم هم دچار سوختگی شده بودم. از ترسم فرار کردم.
چرا وقتی قربانی رویت بنزین پاشید آنجا را ترک نکردی؟
او فحاشی میکرد، به همین خاطر من هم بشدت عصبانی شدم. همین عصبانیت باعث شد پایم به پرونده قتل باز شود. اگر همان موقع درگیری را ادامه نداده بودم، شاید دوستم زنده بود و من هم کنار خانوادهام زندگی خوبی داشتم.
چطور توانستی رضایت اولیایدم را جلب کنی؟
آنها از سالها قبل مرا میشناختند و میدانستند احمد را مانند برادرم دوست دارم. وقتی فهمیدند واقعاً قصد کشتن او را نداشتم حاضر به گذشت شدند. خانوادهام برای جلب رضایت تلاش زیادی کردند.
قصد داری بعد از آزادی چکار کنی؟
میخواهم گذشته را برای خانوادهام جبران کنم. در این سالها آنها در تنهایی به سختی زندگی را اداره کرده اند. من شرمنده آنها هستم.