داستان عجیب دخالت دردساز مادر زن!
از همان روزهای آغازین زندگی مشترک، مادرزنم همواره در امور زندگی ما دخالت می کرد و من هم با این که رفتارهایش را نمی پسندیدم اما برای حفظ زندگی و جلوگیری از بروز اختلافات خانوادگی همیشه سکوت می کردم و کوتاه می آمدم تا این که یکی از بستگان نزدیک مادرزنم به خواستگاری دخترم آمد و ...
مرد 36 ساله که به اتهام بیرون انداختن همسرش از زندگی مشترک، به کلانتری احضار شده بود، با بیان این که من همسرم را دوست دارم اما دخالت های مادرزنم موجب وقوع ماجرای خواستگاری آشفته شده است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 10 ساله بودم که پدر و مادرم فقط به خاطر دخالت های عمه ام در زندگی آن ها، از یکدیگر جدا شدند. آن ها بدون این که به سرنوشت و آینده من و خواهرم توجهی داشته باشند ما را نیز به همراه اسباب و اثاثیه منزل تقسیم کردند.
- آن روز من سهم پدرم شدم و خواهرم نیز با مقداری از اسباب و اثاثیه به طرف مادرم رفت. این جدایی موجب شد احساس خوبی به پدر و مادرم نداشته باشم و در واقع ضربه روحی و روانی شدیدی خوردم تا جایی که درس و مدرسه را هم در حالی رها کردم که نمرات درسی ام بسیار عالی بود و جزو نفرات برتر تحصیلی در مدرسه بودم ولی نمی توانستم این رفتار پدر و مادرم را درک کنم که چرا نظر من و خواهرم را درباره این جدایی نپرسیدند و با سرنوشت ما بازی کردند! خلاصه بعد از این ماجرا سعی کردم روی پای خودم بایستم و قوی و محکم باشم به همین دلیل در یک تعمیرگاه خودرو مشغول کار شدم و شب ها را نیز در تعمیرگاه می خوابیدم چرا که پدرم با زن دیگری ازدواج کرده بود و من دوست نداشتم به خانه بازگردم! البته گاهی به مادر وخواهرم سر می زدم و با پول هایی که پس انداز می کردم برای خواهرم هدایایی می خریدم که به آن ها نیاز داشت. بعد از مدتی یک دستگاه موتورسیکلت هم برای خودم خریدم و کار و بارم روز به روز بهتر می شد. وقتی به 18 سالگی رسیدم صاحبکارم پیشنهاد داد با دخترش ازدواج کنم. من هم که «ژینوس» را دیده بودم و می دانستم دختری موقر و مهربان است، بلافاصله پاسخ مثبت دادم چرا که صاحبکارم نیز مردی خیراندیش و خوش اخلاق بود. چند ماه بعد از برگزاری مراسم عقدکنان در حالی راهی خدمت سربازی شدم که هیچ کس از اعضای خانواده ام از ازدواجم خبر نداشتند و من با کمک های پدرزنم خدمت سربازی را به پایان رساندم و زندگی مشترکم را آغاز کردم اما در همان روزهای آغازین زندگی مشترک تازه فهمیدم مادر زنم همان گونه که در منزل رفتار می کند و کسی جرئت ندارد برخلاف میل او کاری انجام دهد، در زندگی من و«ژینوس» هم این گونه برخورد می کند و به قول خودش می خواهد زندگی ما را مدیریت کند. بارها با همسرم صحبت کردم که به حرف های مادرش گوش ندهد و کاری را انجام دهد که خودش برای زندگی صلاح می داند ولی متاسفانه تلاش های من بی فایده بود. از سوی دیگر نیز همسرم را دوست داشتم و نمی خواستم این موضوع کم اهمیت در زندگی ما تاثیر بگذارد. حتی یک بار مقابل مادرزنم ایستادم و از او خواستم در زندگی ما دخالت نکند اما او مدعی بود که باید راه و چاه را به دخترش نشان بدهد! این ماجرا در حالی به مشاجره و کشمکش های جزئی در زندگی ما تبدیل شده بود که همسرم باردار شد و من تصمیم گرفتم سکوت کنم تا مشکل روحی برای همسرم به وجود نیاید!
بالاخره «حلیمه» به دنیا آمد، او دختری درس خوان و تیزهوش بود به گونه ای که در مسابقات درسی همواره رتبه برتر می شد و من هم که بسیار از این شرایط راضی بودم، تلاش می کردم اختلافی میان من و مادرزنم به وجود نیاید تا دخترم در آرامش و آسایش به تحصیل ادامه بدهد.تا این که دخترم وارد دبیرستان شد و من همه امکانات را برایش فراهم می کردم تا سختی ها و رنج هایی را تجربه نکند که من در زندگی کشیدم، ولی چند روز قبل یکی از نزدیکان مادرزنم به طور تلفنی از دخترم برای پسرش خواستگاری کرد. در این میان من شرایط را برای ازدواج دخترم مناسب نمی دیدم و نمی خواستم به این خواستگاری پاسخ مثبت بدهم. مادرزنم که نظر مرا فهمیده بود دوباره دخالت هایش را شروع کرد و به این ازدواج اصرار داشت تا حدی که این خواستگاری آشفته موجب بروز اختلافات شدید خانوادگی بین من و همسرم شد. از سوی دیگر من مقابل مادرزنم ایستادم چرا که این بار باید درباره سرنوشت و آینده دخترم تصمیم می گرفتم، این بود که بعد از درگیری لفظی بسیار عصبانی شدم و او را به همراه همسرم از خانه بیرون انداختم تا بعد از پایان امتحانات تحصیلی دخترم، در این باره صحبت کنیم و ...
اهمیت این موضوع موجب شد بررسی های کارشناسی و اقدامات مشاوره ای با صدوردستوری ویژه از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شود.