شهید بروجردی از فرماندهان قدر جنگ بود که در کردستان او را به نام مسیح می شناختند. انتخاب این لقب بی ربط با چهره روشن و آرام او نبود. شهید بروجردی هر چقدر در امر فرماندهی جدی و مقتدر بود اما مقابل رزمندگان و مردم به قدری از خود فروتنی نشان می داد که اگر کسی خبر نداشت نمی توانست حدس بزند او مرد جنگ است. خاطره ای که خواهید خواند بی ربط به این خصوصیت مسیح کردستان نیست:
در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت: این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره.
فرمانده گفت: خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری. یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت: دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه.
بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت: ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است. می گم سه روز برات مرخصی بنویسند.
سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت: برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟ برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم. بعد هم با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛ یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت.
واقعا چه افرادی رو از دست دادیم ما
واقعا جای این افراد در کشور خالیه