سحر درهمان حال که خون از سر وصورت میریخت بدون که اینکه اظهار دردی داشته باشد فقط از ترس پدر گوشه تخت پاهایش را جمع کرده بود، او وحشت کرده بود از خشونتهای پدرش دستانش را روی صورتش گرفته بود و میلرزید وقتی پای حرفهایش نشستم اصلا فکرش را هم نمیکردم که یک پدر چنین رفتاری داشته باشد.
سحر از کودکیش برایم گفت: هرچقدر فکر میکنم خاطرات قشنگی از مدر در ذهن ندارم او مدام مادرم را کتک میزد بد دهن بود ناسزاهایش تمامی نداشت سر هر چیز کوچکی فریاد میکشید طوری که مادرم از ترس میلرزید به خاطر همین رفتارهایش بود که مادرم تصمیم گرفت از او جدا شود او دراین مدت هم فقط به خاطر من بود که حرفی از جدایی نمیزد، اما دیگر رفتارهای پدرم غیر قابل تحمل شده بود.
۷ سالم بود درست زمانی که همه دانش آموزان با پدرو مادرشان مقابل مدرسه بودند من تنها به مدرسه رفتم از فشارهای عصبی پدرم مدتها مریض شده بودم تا اینکه مادرم به خاطر من تصمیم گرفت بار دیگر با پدرم ازدواج کند من خوشحال بودم فکر میکردم دیگر آتش بس شده و دعوا تمام است، اما این فقط چند روز بیشتر دوام نداشت مانند یک رویا بود پدرم بارهم همان مرد سابق عصبی بود کافی بود غذایش آماده نباشد مادرم را زیر بار کتک میگرفت این بددهنیهای پدرم مدام در ذهنم زوزه میکشید خسته شده بودم تا اینکه با دختری به نام رها آشنا شدم او ۱۶ ساله بود وقتی با او به دردو دل نشستم پیشنهاد داد فرار کنم از پیشنهاد دادنش زیاد نگذشته بود که من شبی را که پدرم شیفت شب بود کوله ام را برداشتم وبا رها فرار کردم.
اصلا برای فرار برنامهای نداشتیم در یکی ازپارکهای اطراف خانه در حال راه رفتن بودیم هوا تاریک بود من میترسیدم چند معتاد گوشه پارک نشسته بودند وقتی آنها را دیدم جیغ کشیدم و خیلی زود فرار کردیم.
دو ساعتی بود که در حال پرسه زدن بودیم که خودروی پدرم مقابلمان ایستاد پدرم مرا گرفت و یک سیلی محکم به من زد وقتی رسیدیم خانه پدر با چاقو به جانم افتاد ...
مادر پریشان سحر نیز گفت وقتی دیدم که سحر شبانه از خانه رفته بیرون خیلی ترسیدم به پدرش خبر دادم او سریع خودش را به خانه رساند و هنگام گشت در اطراف خانه بود که سحر ودوستی را پیدا کرده بود پدر سحر بی نهایت عصبی است او دخترم را کتک زد و با چاقو چند خراش بر روی بدنش زد حالا از او شکایت دارم نمیتوانم اینهمه خشونت طلبی اورا تحمل کنم، چون پای جان دخترم در میان است من این همه مدت فقط به خاطر دخترم دوام آوردم.
۱۶ سال بیشتر نداشتم که به اجبار پدرومادرم با سیاوش ازدواج کردم او ۱۰ سال ازمن بزرگتر بود اصلا احساسات من برایش مهم نبود خیلی طول نکشید که ما صاحب فرزند شدیم و من به خاطر دخترم مجبور بودم تحمل کنم تصمیم به طلاق گرفتم، اما زیاد جدایی ما طولی نکشید، چون من تمام وجودم پیش دخترم بود این بود که دوباره با وساطت خانوادهها با سیاوش زندگی کردم.
پدر سحر که از سوی بهزیستی بعنوان والدین بد سرپرست شناخته شده تحت تعقیب قضایی قرار گرفته است.
نگاه کارشناس
فخرآبادی کارسناس ارشد روانشناسی
خشونت طلبی، فریاد کشیدنها وکتک زدنها این قبیل رفتارها از سوی والدین برای کودکان فضایی مسموم را فراهم میکند که نتیجه آن فرار کودکان از خانه است.
فرزندان به دنبال آرامش هستند وقتی پدرو مادر بدون درنظر گرفتن حقوق کودکان در صف جنگ باهم میایستند پسر یا دختر فرقی ندارد برای رهایی ازاین شرایط ناگزیرند فرار کنند.
رفتارهای خشونت بار قابل درمان هستند کسی مدام درپی این رفتارها دست به خشونت طلبی میزند قطعا فردی بیمار محسوب میشود.
فکر نکنیم اگر این افراد ازدواج کنند خوب خواهند شد وبعد در مرحله بعدی اگر صاحب فرزند شود رفتارشان تغییر میکند این افراد دچار نوعی بیماری روانی هستند که نه تنها خود بلکه دیگران را در معرض آسیب قرار میدهند این افراد ناگهانی دچار این خشونت طلبی نشدند بلکه در نتیجه رفتارهایی است که از کودکی در آنها همراه بوده و متاسفانه همان موقع به دنبال غفلت والدین تحت درمان قرار نگرفته است...
این نوع خشونت طلبیها گاهی نتیجه خشونتهایی هست که در خانواده شکل گرفته است و کودک آن را الگوی رفتاری خودش کرده است او یاد گرفته که برای قدرت طلبی باید ناسزا بگوید کتک بزند تا برنده ماجرا باشد این برنده بودنهای مداوم از کودکی در گروه دوستان تا ازدواج با او همراهی کرده کسی در مقابلش نیاستاده که این رفتار تو اشتباه است او کتک میزند، چون فکر میکند این طور میتواند رفتار مردانه داشته باشد او زورگویی میکند، چون قبلا این را یاد گرفته که مرد باید زورگو باشد این یادگرفتنهای اشتباهی با توجه به یک سری مسائل ژنتیکی از او فردی خشونت طلب ساخته که حتی با چاقو به جان دخترش میافتد تا جایی که از او بعنوان والدین بد سرپرست یاد میشود این افراد باید هر چه زودتر تحت درمان قرار بگیرند..