۳ اسفند ماه سال گذشته مرد ۶۵ سالهای به نام قاسم به پلیس آگاهی رفت و از ۲ مرد که وی را ربوده و مبلغ ۵ میلیارد تومان از او اخاذی کرده بودند شکایت کرد.
وی در تشریح جزییات شکایتش گفت: مدتی قبل در یکی از روستاهای میانه دنبال پیدا کردن گنج بودم که با مردی به نام جمشید اختلاف پیدا کردم. اما نمیدانستم او کینه مرا به دل گرفته و قصد دارد از من انتقام بگیرد.
وی ادامه داد: آخرین بار از من خواست تا با هم صحبت و اختلاف را حل کنیم. او میگفت ماشینش خراب شده و نیاز به کمک دارد. من برای کمک به او به محل قراری که گفته بود رفتم. اما یک مرد به نام یاسر به محل آمد. جمشید و یاسر با تهدید اسلحه مرا با خودرو ۲۰۶ خودم به جاده ساوه بردند و در آنجا دست و پایم را بستند و به شدت مرا کتک زدند. آنها یک فقره چک به مبلغ ۱۰۰ میلیارد در وجه حامل و یک چک ۵ میلیاردی امانتی از من گرفتند و تهدید کردند وقتی زیرخاکیها را به آنها برگرداندم چکها را به من پس میدهند. هر چه به آنها گفتم گنجی در میان نبوده و من زیرخاکی به دست نیاورده ام گوش نکردند. آنها مرا در بیابان رها کردند و من با سختی توانستم با بستگانم تماس بگیرم و خودم را به پلیس برسانم. من از آنها شکایت دارم.
بازداشت دو آدم ربا
با این شکایت ماموران به ردیابی دو متهم پرداختند و آنها را ردیابی و دستگیر کردند.
جمشید در بازجوییها اتهامش را نپذیرفت و گفت چکها را بابت طلبش از قاسم گرفته، اما همدستش حقیقت را فاش کرد.
مرد افغان گفت: مدتی قبل با جمشید آشنا شدم. او میگفت قصد دارد در منطقهای حفاری کند و گنج به دست بیاورد. او از من کمک خواست و وعده داد بعد از یافتن گنج سهمی را به من بدهد. ما به هم به حوالی شهرستان میانه رفتیم. ۳ شبانه روز آنجا چادر زدیم و مخفیانه حفاری کردیم، اما یکباره جمشید گفت باید به تهران برگردیم. او میگفت یکی از دوستانش به نام قاسم گنج را پیدا کرده و با خود برده است و حالا باید سراغش برویم و سهممان را از او بگیریم.
وی ادامه داد: من سه روز دنبال جمشید بودم تا حداقل دستمزد ۳ روز کارم را از او بگیرم که او گفت برای گرفتن دستمزدم باید قاسم را گوشمالی بدهیم. من هم حرفش را گوش کردم. ما قاسم را دزدیدیم و او را کتک زدیم و چکها را گرفتیم.
به دنبال اظهارات مرد افغان، وی و جمشید در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کردند.
در دادگاه
در ابتدای جلسه وکیل قاسم روبه روی قضات ایستاد و گفت: موکلم نسبت به یاسر اعلام گذشت کرده است. چون فهمیده که او اغفال شده و به همین خاطر هم حقیقت را گفته است، اما به جمشید ۱۰ روز مهلت میدهد تا او هم توبه کند و حقیقت را بگوید.
با اظهارات وکیل شاکی، جمشید برخاست و گفت: من اتهامم را قبول ندارم. من اهل یکی از روستاهای میانه هستم. اقوامم در آن روستا زندگی میکنند. من مدتی قبل از پسرعموهایم شنیده بودم آنجا گنجی هزار ساله وجود دارد. به همین خاطر تصمیم گرفتم دستگاه گنج یاب بخرم و زیرخاکیها را پیدا کنم. یکی از دوستانم قاسم را به من معرفی کرد و گفت که او کارشناس میراث فرهنگی است. او دستگاهی را به مبلغ ۱۰۰ میلیون تومان به من فروخت و یک شب به خانه ما آمد و طرز کار با آن را یادم داد، اما چند روز بعد دستگاه درحالی که در شارژ بود خراب شد. باتری آن خراب شده بود و قاسم میگفت علت خرابی آن زیاد در شارژ ماندن است. قاسم میگفت وقت ندارد برای تعمیر بیاید. بعد از چند بار تماس تلفنی بالاخره قبول کرد با من به میانه بیاید و محل گنج را ببیند. وقتی با هم به روستا رفتیم، قول داد محل گنج را برایم پیدا کند. اما گفت نمیخواهد پسرعموهایش در جریان یافتن گنج قرار بگیرند شراکت کنم. او از من خواست یک جوان افغان پیدا کنم تا در یافتن گنج به ما کمک کنند.
یافتن گنج
وی ادامه گفت: من و یاسر سه شبانه روز حفاری کردیم. وقتی به گنج نزدیک شدیم قاسم به آنجا آمد. او از دل زمین یک مجسمه خروس، یک قوطی طلایی که داخلش پر از سنگهایی مثل جواهر و الماس بود به همراه یک مجسمه بی سر بیرون کشید. او زیرخاکیها را به همراه خودش به تهران برد تا آنها را بفروشد. او میگفت من نمیتوانم آنها را بفروشم. ما بعد از چند روز به تهران رفتیم تا سهممان را بگیریم، اما مدام امروز و فردا میکرد و میگفت هنوز زیرخاکیها را نفروخته است.
متهم گفت: آخرین بار ماشینم خراب شده بود. به قاسم زنگ زدم و گفتم برایم مبلغی پول انتقال دهد. او هم با ۷ میلیون تومان برایم پول واریز کرد. بعد با هم قرار گذاشتیم و به او گفتم پول دستگاه گنج یاب را به من پس بده، چون برای خرید دستگاه گنج یاب طلاهای همسرم را فروخته بودم. قاسم یک چک صد میلیونی بابت آن به من داد. او همچنین با میل خودش یک چک ۵ میلیاردی امانتی به من داد تا زمانی که بتواند گنج را بفروشد و سهمم را بدهد. من به زور از او پول نگرفتم.
قاضی گفت:اگر اتهامت را قبول نداری، چطور در بازپرسی به جرمت اعتراف کردی و گفتی اسلحه داشتی و حالا پشیمان هستی؟
که متهم پاسخ داد: من از ترسم اعتراف کردم و دروغی گفتم.
قاضی به سوابق وی اشاره کرد و گفت: تو از سال ۱۳۷۰ تاکنون بارها به اتهام سرقت دستگیر شدی و به زندان رفتی. پس نباید بترسی. چه دفاعی داری؟
که متهم سکوت کرد و پاسخی نداد.
وقتی یاسر روبه روی قضات ایستاد اظهارات قبلی اش را تکرار کرد و گفت پشیمان است.
با پایان دفاعیات متهمان قضات وارد شور شدند تا رای صادر کنند.