نخستین روزهای مهر بود یک تاکسی مقابل مجتمع قضایی خانواده توقف کرد و زن جوانی با عجله پیاده شد.
در حالی که با نگاهش بین افراد حاضر در مقابل دادگاه دنبال کسی میگشت ناگهان با دیدن مرد جوانی که مقابل دکه روزنامه فروشی ایستاده بود به سمت او رفت. مرد جوان عینک خلبانی به چشم داشت و در حالی که به سیگارش پک عمیقی میزد خونسردانه در حال نگاه کردن به تیتر روزنامهها بود. زن جوان سلام کرد.
مرد بدون اینکه جواب بدهد یا سرش را بلند کند با اشاره دست از او خواست تا به داخل دادگاه بروند.
زن جوان که از این رفتار سرد شاکی شده بود، گفت: بابک چرا دست از این رفتارت بر نمیداری؟ ناسلامتی من همسرت هستم دشمنت که نیستم. اما مرد بدون توجه به راهش ادامه داد و در طبقه اول سمت راست وارد اولین شعبه شد. ابلاغیه را نشان داد و با اجازه قاضی روی صندلی نشست.
به محض اینکه قاضی علت حضورشان را پرسید، بابک گفت: حاج آقا من دیگر از دست این زن و رفتارهایش خسته شدهام. مدام باید بابت گناه نکرده مجازات شوم. او بیماری روحی دارد. توهم دارد و فکر میکند من به او خیانت میکنم. هنوز یک سال نشده که ازدواج کردهایم، اما جانم را به لبم رسانده است. حتی جرأت ندارم در خانه گوشی تلفن را به دست بگیرم هر کسی تماس میگیرد به من میگوید صدایش را بذار روی بلندگو ببینم کیه و چی میگه؟ هر جا که میروم باید به او گزارش کامل بدهم آنقدر تماس میگیرد که دوستانم مرا مسخره میکنند. اگر هم جوابش را ندهم به خانه که برگردم باید جنگ و دعوا داشته باشیم.
قاضی رو به زن جوان کرد و گفت دخترم حرفهای همسرت را قبول داری؟ سارا گفت: هرگز قبول ندارم. من یک زن هستم و حسم اشتباه نمیکند. ضمن اینکه چرا لباسهای یک مرد باید بوی عطر زنانه بدهد؟ چرا باید به من بیتوجهی کند؟
سارا از جای خود بلند شد و رو به بابک کرد و گفت: اگر ایشان ریگی به کفش ندارد چرا نصف شبها گوشی به دست در حال پیام دادن است؟ چرا برای گوشیاش رمز گذاشته است؟ چرا مدام رمز گوشیاش را تغییر میدهد؟ چرا برای شبکههای اجتماعیاش رمز گذاشته است؟ آقای قاضی من و بابک با عشق ازدواج کردیم. من عاشق همسرم هستم، اما چرا پنهانکاری میکند؟ چرا پیامهایش را پاک میکند؟
در این هنگام بابک گفت: حاج آقا هر کسی برای خودش یک حریم شخصی دارد. ازدواج کردهام، اما دلیل نمیشود به حریم شخصی همدیگر وارد شویم. من در تلفن همراهم مطالب و اطلاعاتی دارم که نمیخواهم کسی از آن باخبر شود. دلیل نمیشود که به همسرم خیانت میکنم. شاید یک سری موارد خانوادگی باشد که نمیخواهم همسرم بداند یا مربوط به کارم باشد و نیازی نیست او اطلاع داشته باشد به همین خاطر وقتی متوجه شدم همسرم مدام گوشیام را بررسی میکند رمزش را تغییر دادم. حالا ایشان با همین دلیل درخواست طلاق داده است. از این گذشته دیگر از کارهایش خسته شدهام و اگر طلاق میخواهد من هم حرفی ندارم.
این حرف بابک باعث شد سارا با عصبانیت و قیافهای حق به جانب اعتراض کند. بعد در حالی که نمیتوانست لرزش دستان و صدایش را کنترل کند گفت: میخواهی من را طلاق بدهی؟ باشه، اما تمام مهریه ۸۰۰ سکهام را از تو میگیرم تا متوجه بشوی سزای خیانت چیست؟
قاضی که متوجه لجاجت و اختلاف بین این زوج شده بود درحالی که آنها را به آرامش دعوت میکرد، گفت: بهتر است دو ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر مشکلتان حل نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.