سحرگاه چند روز قبل در زندان مرکزی بندرعباس اتفاقی باورنکردنی رخ داد. سربازی که در حادثهای هولناک در یکی از پاسگاههای مرزبانی ۳ افسر را با شلیک گلوله به شهادت رسانده و به ۳ مرتبه قصاص محکوم شده بود در عین ناباوری توسط اولیای دم بخشیده شد.
او که در آن روز زندگیاش را تمامشده میدانست حالا در گفتوگویی اختصاصی از لحظاتی میگوید که طناب دار به گردنش حلقهزده و زندگیاش در اختیار اولیای دم بود.
چند سال داری و چطور شد که مرتکب قتل ۳ نفر از افسران مرزبانی شدی؟
۲۴ ساله هستم. بهخاطر یک اشتباه دست به این کار زدم. این حادثه حدود ۴ سال پیش اتفاق افتاد. آن زمان سرباز مرزبانی بودم و در یک پاسگاه دریایی در شهرستان بندرلنگه خدمت میکردم. حدود ۳ماه بود که آنجا بودم. شرایط خدمت سخت بود. آب نبود. سرباز کم بود. زیاد پست میدادم.
یک روز داشتم سیگار میکشیدم که یک دفعه رئیس پاسگاه آمد و سیگار را در دستم دید وتنبیهم کرد. بعد گفت بیا بریم داخل دفتر. به خاطر سیگار کشیدن تنبیه شدم. تا حدود ساعت ۳ صبح پست دادم. وقتی نگهبانی میدادم خیلی عصبانی بودم و خودخوری میکردم که چرا این کار را با من کردهاند. چیزی هم در سرم صدا میکرد و حرفهای عجیبی میزد. صدای عجیب میگفت نباید این کار را با تو میکردند و... حق نداشتند تنبیهت کنند و...
چطور شد که تصمیم به قتل گرفتی؟
سپیده زده بود. نمیدانم یک دفعه چطور شد که این کار را انجام دادم. درست یادم نمیآید. انگار خواب بودم و دقیق نمیدانم چه کار کردم.
آنطور که میگویی از فرمانده پاسگاه دلخور بودی. اما چرا تصمیم گرفتی او را به قتل برسانی؟ علاوه بر او چرا بهسوی ۲ افسر دیگر که در خواب بودند تیراندازی کردی؟
یادم نمیآید. اصلا نمیخواستم این کار را انجام دهم. یادم نیست چطور شلیک کردم. در بازسازی صحنه هم گفتند نشان بده که چطور زدی؟ گفتم یادم نمیآید. بعد از اینکه زدم یادم میآید که اسلحه در دستم نبود. وسط پاسگاه بودم.
چطور با وجود تعداد زیاد گلولههایی که شلیک کردی، اما هیچکس متوجه نشد؟
نمیدانم.
بعد از قتل چطور فرار کردی؟
یکی از سربازان آمد و گفت که فرار کن. من هم سوئیچ ماشین پاسگاه را برداشتم و با ماشین فرار کردم. حدود ۲ کیلومتر از آنجا دور شده بودم که به نزدیک پست اسکله رسیدم. آنجا سربازی بود که با یک درجهدار پست میداد. سرباز به من گفت چی شده؟ گفتم من چنین کاری کردم و ۳ نفر را با تیر زدهام. گفت فرار کن و اینجا نمان. دوباره سوار ماشین شدم که فرار کنم، اما ماشین در ماسه بادی گیر کرده بود و حرکت نکرد. من هم پیاده شدم و با پای پیاده فرار کردم. اما بعد تصمیم گرفتم خودم را تحویل دهم و وقتی یک ماشین گشت دیدم خودم را تحویل دادم.
بعد از محاکمه به قصاص محکوم شدی. درباره شب قبل از اجرای حکم قصاص صحبت کن. شرایط چطور بود؟
من را پنجشنبه ظهر به قرنطینه بردند و قرار بود صبح یکشنبه حکم اجرا شود. از پنجشنبه تا صبح یکشنبه خیلی به من سخت گذشت. مثل عذاب قبر بود. مدام به کاری که کرده بودم فکر میکردم. روز شنبه هم با خانوادهام ملاقات کردم. این مدت سختترین روزهای زندگیام بود. دعا میکردم. قرآن و نماز میخواندم.
روز اجرای حکم چه اتفاقی افتاد؟
من را بردند برای اجرای حکم. ظاهرا همه چیز تمام بود، اما من هنوز امید داشتم. گفتم خدا ارحمالراحمین است و من را میبخشد. من را دستبند، پابند و چشمبند زدند و بردند پای چوبهدار. بردند بالا و طناب را هم دور گردنم انداختند. میدانستم که اولیای دم آنجا هستند. شروع به التماس کردم و از آنها خواستم من را بهخاطر کاری که کردهام ببخشند. قسمشان دادم به امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س). این ماجرا حدود نیم ساعت طول کشید. من چشمانم بسته بود و نمیدانستم اطرافم چه میگذرد.
با وجود کاری که انجام داده بودی چطور بخشیده شدی؟
گفتم پشیمانم و من را ببخشید. واقعا شرمندهشان بودم. گناه بزرگی مرتکب شده بودم. مادر یکی از مقتولان گفت به شرطی میبخشم که از این به بعد نماز بخوانی و راه درستی انتخاب کنی.
ظاهرا یکی از شهدا فرزند کوچکی داشت که با کار تو یتیم شد. آن زمان به او فکر نکرده بودی؟
دست خودم نبود. از سر بیرحمی این کار را نکردم. ناخواسته این اتفاق افتاد.
لحظاتی که بالای چوبه دار بودی چطور گذشت؟
دیگر فکر میکردم که همه چیز تمام و حکم اجرا میشود. اشهدم را هم گفتم، اما در آخرین لحظات اولیای دم من را بخشیدند. مادر یکی از شهیدان گفت از این به بعد نماز بخوان و صلوات بفرست. من هم قول دادم و از آن روز تا به حال آدم دیگری شدهام.
حالا با وجود منتفی شدن حکم قصاص چقدر باید در زندان بمانی؟
قرار شد حداکثر مجازات را تحمل کنم. حدود ۱۰ سال باید در زندان بمانم. ۴ سال گذشته و باید ۶ سال دیگر بمانم.
در زندان چه کار میکنی؟
از اینکه اولیای دم من را بخشیدند خوشحالم. روز اجرای حکم همه چیز تمام شده بود، اما آنها بزرگواری کردند و از من گذشتند درحالیکه میتوانستند حکم را اجرا کنند و الان من دیگر زنده نبودم. از این بابت خوشحالم. الان در زندان در کارگاههای مهارتآموزی زندان فعالم و دنبال این هستم که کاری یاد بگیرم که اگر آزاد شدم بتوانم درست زندگی کنم.