وقتی شهاب بـرای تولد دخترعمویش یک هدیه خرید، هرگز تصورش را هم نمیکرد این کارش باعث شود تا زندگی با همسرش از هم بپاشد. باران که از این هدیه شوکه شده بود، همان شب جنجال بزرگی به راه انداخت. او از اینکه شوهرش هدیه گرانتری از هدیه تولد خودش، خریده بود، تصمیم گرفت به زندگی مشترکش برای همیشه پایان دهد.
این زن وقتی هفته گذشته مقابل قاضی دادگاه خانواده تهران قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیاش گفت: امسال اولین سالی است که با شهاب سر خانه و زندگی خودمان هستیم. ما دو سال با هم نامزد بودیم و چند ماه پیش عروسی کردیم. چند وقت پیش جشن تولد من بود. اولین جشن تولد در خانه خودم بود. شهاب آن شب برای تولدم یک مجسمه دکوری خرید. خیلی از این هدیهاش تعجب کردم. ولی سعی کردم به روی او نیاورم. احساس کردم شاید پول ندارد و نتوانسته هدیه مناسب بخرد، به همین دلیل خودم را ذوقزده نشان دادم. با خودم گفتم ناراحت میشود اگر توی ذوقش بزنم و چیزی بگویم. آن شب تمام شد و چند روز بعدش به جشن تولد دخترعموی شهاب دعوت شدیم. اول من میخواستم برای او کادو بخرم. ولی کاری برایم پیش آمد و از شهاب خواستم برود و هدیهای بخرد. با خودم گفتم الان که این مسئولیت را روی دوشش گذاشتهام، کلی غر میزند. ولی برخلاف تصورم، حتی استقبال هم کرد. خلاصه آن شب به دنبالم آمد و با هم به مراسم جشن رفتیم. از او پرسیدم چه چیزی برای کادو خریده است، او هم گفت یک دستبند خریده؛ تصور میکردم نقره یا بدل باشد. ولی وقتی در جشن کادوها باز شد، در کمال تعجب دیدم شهاب دستبندی را که رویش طلا کار شده بود، برای دخترعمویش خریده است. شوکه شدم. من زنش بودم، اما به عنوان اولین سال تولدم، برایم یک مجسمه دکوری معمولی خرید. ولی برای دخترعمویش یک دستبند طلا خریده بود. وقتی از او علت این کارش را پرسیدم، عصبانی شد و به جای اینکه به من حق بدهد، با من دعوا کرد. حالا که این کار را کرده، من هم دیگر نمیخواهم در کنارش زندگی کنم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی همسر من بسیار شکاک است. این را از همان شب جشن تولد دخترعمویم فهمیدم. دخترعمویم مثل خواهر من است. چون عمویم سالها پیش فوت کرد، او و برادرش همیشه با ما زندگی کردهاند و ما با هم بزرگ شدهایم. من برای تولد همسرم هدیهای را خریدم که فکر میکردم خوشش میآید. آن دستبندی هم که برای دخترعمویم خریدم، قیمت بالاتری نداشت. چون عجله داشتیم و نمیدانستم چه چیزی باید بخرم، برای همین آن دستبند را خریدم. ولی باران چنان جنجالی به راه انداخت که تصمیم گرفتم از او جدا شوم. او اگر درست حرفش را بیان میکرد، من هم برایش توضیح میدادم، اما باران به من تهمت زد و حرفهای ناجوری به زبان آورد؛ برای همین دیگر نمیخواهم او را ببینم.
درپایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را ازجدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست در فرصت پیش آمده با یک مشاوره خانواده مشورت کنند.