حدود دو ماه قبل مرد جوانی به همراه پسر خردسالش راهی اداره آگاهی تهران شد تا از سارق خشن شکایت کند. پسر ۸ ساله او در توضیح ماجرا به ماموران گفت: برای خرید از سوپرمارکتی که در نزدیکی خانهمان است از خانه بیرون رفته بودم. در بین راه پسری جوان مرا صدا زد و پرسید پارکی در این نزدیکیها است؟ من هم نشانیاش را دادم، اما پسر جوان خواست با او بروم تا پارک را پیدا کند. من هم با او رفتم، اما وقتی وارد کوچهای خلوت شدیم، او چاقوش را زیر گلویم گذاشت و با تهدید و ضرب و شتم من، کارت عابربانک را به همراه رمزش از من گرفت و فرار کرد.
پدر این کودک نیز مدعی بود که سارق خشن بعد از گرفتن کارت بانکی از پسرش، حساب وی را خالی کرده و همه موجودی آن را دزدیده است.
یک اتفاق عجیب
با ثبت این شکایت، تحقیقات برای دستگیری سارق جوان آغاز شد و در مدتی کوتاه چند شکایت مشابه دیگر هم پیش روی تیم تحقیق قرار گرفت. شکایتها نشان میداد که سارق خشن با شناسایی پسربچههایی که کارت عابربانک به دست راهی سوپرمارکت یا صف نانوایی شده بودند، آنها را فریب داده و بعد با تهدید چاقو و ضرب و شتم آنها، کارت عابربانک و رمزش را گرفته و حساب بانکی را خالی میکرد. او در تمام سرقت هایش کلاه، ماسک و عینک دودی داشته و به همین دلیل تصویر واضحی از متهم به دست نیامد تا اینکه آخرین طعمه وی که پسربچهای ۹ساله بود باعث دستگیریاش شد.
این پسربچه یکی از طعمههای سارق بود و زمانی که سارق با تهدید و ضرب و شتم وی قصد گرفتن کارت عابربانکش را داشت، توانسته بود دستش را گاز بگیرد و از داخل جیب سارق کاغذ مچاله شدهای را بردارد.
کاغذی که او از جیب سارق برداشته بود، یک فیش بانکی بود. ماموران پلیس با همین سرنخ توانستند متهم تحت تعقیب را که حدودا ۲۵ ساله است دستگیر کنند. این در حالی بود که آثار کبودی و رد دندانهای پسربچه ۹ساله روی دستان سارق به چشم میخورد.
در این شرایط بود که پسر جوان به سرقتهای سریالی اعتراف کرد و برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار ماموران اداره پنجم پلیس آگاهی تهران قرار گرفته است.
قربانی مجرم شد
میثم ۲۵ ساله است. جثه کوچکی دارد و این نخستین بار است که دستگیر میشود. میگوید به خاطر تجربه تلخی که در دوران کودکی داشته، از پسربچهها سرقت میکرده است. گفتگو با او را بخوانید.
چه اتفاقی در کودکی برایت رخ داد؟
هم سن و سال طعمه هایم بودم؛ حدود ۱۰ ساله. یک روز رفته بودم داخل کوچه که با دوستانم بازی کنم. مردی جوان صدایم زد و گفت بیا چند کبوتر خاص به تو نشان بدهم. او با این بهانه مرا به خانهاش کشاند و قربانی نقشه شومش کرد. بعد از آن برای اینکه لو نرود میخواست مرا به قتل برساند که ناگهان صدای همسایهها را شنید و از ترس رهایم کرد.
از او شکایت نکردید؟
نه. وحشت کرده بودم. حتی جرات نکردم چیزی به پدر و مادرم بگویم. بعد از آن روز دو یا سه بار آن مرد را دیدم و هر بار تهدیدم کرد که اگر به کسی حرفی بزنم جانم را میگیرد.
این ماجرا چه ارتباطی به سرقتهایت دارد؟
بعد از آن ماجرا، تبدیل به آدم دیگری شدم. گوشهگیر شدم و بزرگتر که شدم، معتاد شدم. شیشه و گل میکشم. در نهایت هم تصمیم گرفتم از کودکان سرقت کنم تا خرج موادم را تامین کنم. فکر میکردم بچهها، مثل من هرگز از مجرمان شکایت نمیکنند.
چند وقت است که با این شگرد سرقت میکنی؟
حدود دو ماهی میشود. در خیابان پرسه میزدم و با دیدن پسربچههایی که کارت عابربانک در دست برای خرید از خانه خارج شده بودند سراغشان میرفتم و نقشهام را عملی میکردم.
آنها را مورد آزار و اذیت هم قرار میدادی؟
نه فقط کتکشان میزدم و کارت عابربانکشان را سرقت میکردم. بعد با کارتها سکه، طلا و دلار میخریدم.
میدانی چطور دستگیر شدی؟
آخرین طعمهام زرنگبازی درآورده بود و من اصلا متوجه نشدم چطور چنگ انداخت و از داخل جیبم فیش بانکیام را برداشت و باعث دستگیریام شد.