دختر ۲۳ ساله در ادامه سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت:من هم برای آن که درآمدی داشته باشم لباسهای تولیدی را به مادرم میدادم و او آنها را به شهرهای شمالی کشور میبرد و درآن جا با سود خوبی به فروش میرساند. در همین روزها بود که پسر جوانی به خواستگاری خواهر بزرگ ترم آمد، اما قبل از آن که مراسم خواستگاری به طور رسمی برگزار شود پدرم براثر سکته قلبی از دنیا رفت و ما مشغول مراسم عزاداری شدیم و تقریبا ماجرای خواستگاری را فراموش کردیم.
از سوی دیگر من به مالک افغانستانی کارگاه تولیدی اعتماد پیدا کرده بودم و روابط عاطفی و دوستانهای بین ما شکل گرفته بود تا جایی که در غروب یکی از روزهای اسفند سال گذشته از من خواست تا سوار خودرواش شوم چرا که مدعی بود قصد دارد به سمت بولوار طبرسی شمالی برود که من، مادر و خواهرم در آن منطقه زندگی میکردیم. من هم بدون تامل سوار شدم تا حداقل کرایه این مسیر را نپردازم. ولی او در بین راه مقداری معجون بیرجندی (نوعی مواد مخدر) را به من تعارف کرد و من هم که اعتماد زیادی به صاحبکارم داشتم آن معجون را سرکشیدم به طوری که چند دقیقه بعد احساس کردم از حال طبیعی خارج شده ام. دراین شرایط صاحبکارم دور زد و به طرف پارک کوهسنگی مشهد تغییر مسیر داد. او مرا به بالای کوهسنگی برد و قصد داشت به زور به من تعرض کند. او حتی مرا تهدید کرد که اگر به کسی چیزی بگویم آبرویم را میبرد. در این وضعیت خیلی ترسیده بودم که ناگهان در یک فرصت مناسب از چنگ او گریختم و هراسان به پایین کوه فرارکردم، ولی او به دنبالم آمد و قصد داشت تا مرا به بهانه بردن به درمانگاه، دوباره سوار خودرو کند که من توجهی نکردم و از پارک خارج شدم و با تاکسی به منزلمان بازگشتم. آن شب برای جلوگیری از آبروریزی به کسی چیزی نگفتم، اما دیگر از رفتن به سرکارم واهمه داشتم به همین دلیل هم به کلانتری آمدم تا از صاحبکارم به اتهام مزاحمت و توهین و تهدید شکایت کنم، ولیای کاش...
با توجه به ادعاهای دخترجوان، بررسیهای کارشناسی و اقدامات قانونی دراین باره با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغازشد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی