دقایقی بعد مأموران پلیس و اورژانس راهی محل شده و مرد جوان را به بیمارستان منتقل کردند.
۴ روز جدال با مرگ
مرد ناشناس تحت درمان قرار گرفت و بررسیهای اولیه کادر درمان حکایت از آن داشت که او بر اثر مسمومیت به کما رفته است. تلاش پزشکان برای نجات او ادامه داشت تا اینکه ۴ روز بعد مرد جوان به هوش آمد. حمید که از حضورش در بیمارستان و کمای ۴ روزه شوکه شده بود در تحقیقات اولیه راز بیهوشیاش را برملا کرد.
او گفت: مهندس هستم و وضع مالی خوبی دارم، اما با اینکه از نظر مالی و خانوادگی هیچ مشکلی نداشتم، مدتی بود که دست به هر کاری میزدم با شکست روبهرو میشدم و بد میآوردم. روز به روز درگیری بین من و همسرم که عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم بیشتر میشد، بطوری که همسرم مرا ترک کرد و نزد پدر و مادرش رفت. یک روز خوش نداشتم تا اینکه با همکارم امین درد دل کردم. او هم راهحلی جلوی پایم گذاشت که گرچه منطقی و درست نبود، اما برای من که به بنبست رسیده بودم، جالب بود. دوستم گفت تو طلسم شدهای برای شکستن این طلسم باید به یک رمال مراجعه کنی.
مهندس جوان گفت: به پیشنهاد دوستم راهی خانهای در جنوب تهران شدیم و مرد رمال برایم نسخههایی پیچید. یکبار گفت باید کاغذی را در قبرستانی متروکه دفن کنی و یکبار هم گفت باید کاغذی را آتش بزنی. سه بار به خانه مرد رمال رفتم و هر بار نسخههای او را اجرا کردم اما بیفایده بود و اوضاع بهتر که نشد بدتر هم شد. برای بار چهارم به سراغ مرد رمال رفتم و او گفت ارواح خبیثه خانه ات را احاطه کردهاند و به همین دلیل است که نسخهها کارساز نیست. او به من نسخه جدیدی داد و گفت برای اینکه بتوانم با ارواح خبیثه مقابله کنم باید لیوان چایی را که داخلش معجونی ریخته بود ، بخورم. من هم از روی سادگی و تصور اینکه طلسم باطل خواهد شد چای را خوردم و از خانه مرد رمال بیرون آمدم اما حالم بد شد و مقابل خانهاش از هوش رفتم.
پس از اینکه مرد جوان از بیمارستان مرخص شده و به خانهاش رفت این بار برای شکایت با پلیس تماس گرفت و گفت: وقتی از بیمارستان به خانه رفتم متوجه شدم کلیدهایم همراهم نیست به تصور اینکه کلیدها را گم کردهام با کمک کلیدساز وارد خانه شدم و تازه آن موقع بود که فهمیدم چه بلایی سرم آمده است. تمام وسایل با ارزش خانه و دلار و طلاهایم به سرقت رفته بود. به غیر از مرد رمال کسی نمیتواند سناریوی سرقت از خانهام را رقم زده باشد.