متأسفانه در انتخاب دوست اشتباه کردم و بیراهه رفتم. از طریق سمانه بود که با پسری در شبکههای اجتماعی آشنا شدم و از همان روز اول ارتباط مجازی را به بیرون کشاندیم، با هم قرار میگذاشتیم و به پارک یا کافی شاپ میرفتیم. هر چند مادر بیچاره ام نبود که ببیند دارم چه غلطی میکنم و از اوقات فراغت من زیاد اطلاعی نداشت.
مریم دختر ۱۷ سالهای است که به دلیل غفلت و ندانم کاری از چنگال دیو صفتان جان سالم به در برده و دست به دامن پلیس شده است.
مریم در حالیکه صدایش لرزان و چهرهای بر افروخته داشت، در حضور سروان مرتضوی مددکار کلانتری ۲۱ عالیشهر اینگونه به بیان مشکلش پرداخت: نمیدانم چطور شروع کنم آمدم که شما مرا کمک کنید. ۱۷ سال سن دارم، وقتی ۱۲ سالم بود پدرم در اثر بیماری از دنیا رفت و برای همیشه ما را تنها گذاشت. مادرم مجبور بود برای تأمین مخارج زندگی و اینکه دستمان جلوی هر کس و ناکسی دراز نشود، در شرکتهای خدماتی کار کند.
او ساعتهای طولانی کار میکرد تا من احساس کمبود نکنم ولی بیچاره نمیدانست که جواب محبت هایش را اینگونه میدهم و آبرویش را میبرم! چند سال به همین منوال گذشت و سعی میکردم در نبود مادرم کارهای منزل را انجام دهم. هر از گاهی هم سمانه دوستم پیش من میآمد و ساعاتی را با هم میگذراندیم.
متأسفانه در انتخاب دوست اشتباه کردم و بیراهه رفتم. از طریق سمانه بود که با پسری در شبکههای اجتماعی آشنا شدم و از همان روز اول ارتباط مجازی را به بیرون کشاندیم، با هم قرار میگذاشتیم و به پارک یا کافی شاپ میرفتیم. هر چند مادر بیچاره ام نبود که ببیند دارم چه غلطی میکنم و از اوقات فراغت من زیاد اطلاعی نداشت. حرفهای سعید خیلی به دلم مینشست، او را مرد آرزوهایم میدیدم و در کنارش احساس خوشبختی و شاد بودن میکردم.
تا اینکه یک روز با سعید بیرون که بودیم او پیشنهاد داد که به منزل شان برویم تا کسی ما را با هم نبیند. ابتدا مقاومت کرده ولی نهایتاً با چرب زبانی همراهش شدم.
وارد منزل که شدیم از دیدن چند پسر جوان حسابی شوکه شدم. خواستم برگردم ولی سعید مانع شد، قول داد که اتفاقی نمیافتد و مراقبم هست.
بعد از کمی نشستن و آشنایی با آنها آرامتر شدم ولی بعد از چند ساعت پسرها شروع به دست انداختن من کردند و و مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند و سعید هم فقط نگاه میکرد و چیزی نمیگفت و هر کاری میکردم دست از من بر نمیداشتند و مرا مورد آزار و اذیت جنسی قرار دادند.
نمیدانستم چطوری از چنگال آن شیاطین خودم را خلاص کنم. آنها تهدیدم کردند که اگر به کسی درباره این اتفاق چیزی بگویم، دست از سرم بر نمیدارند، حتی آنها گفتند که از من فیلم تهیه کرده اند.
تا چند روز مات و مبهوت بودم جرأت گفتن به کسی را هم نداشتم و از آن موقع چند بار خواستم خودم را بکشم، عذاب وجدان داشتم فکر کردن درباره آن اتفاق شده بود کابوس شب و روزم. داشتم دیگه دیوانه میشدم، به زحمت با خودم کنار آمدم. به شما پناه آوردم تا کمکم کنید.
اما بعد از اینکه مددکار کلانتری با مریم صحبت کرد وی کمی آرام شد و توانست راجع به مشکلش حرف بزند.
مادرمریم در جریان موضوع قرار گرفت و قول داد از او حمایت کند.
با مشخصاتی که مریم از افراد خاطی داده بود، با پیگیری مقام قضایی نهایتاً آن چند نفر در مخفیگاه شان شناسایی و دستگیر شدند.
مجرمان با شگردهای فنی پلیس به جرم خود اعتراف نموده و جهت سیر مراحل قانونی و کیفر مجازات تحویل مقام قضایی گردیدند.
همچنین آموزشهای لازم در زمینه مهارتهای زندگی و ارتباطی جهت پیشگیری از آسیبهای اجتماعی به مراجع داده شد.
منبع: روز نو