این ها بخشی از اعترافات جوان 26 ساله ای است که چند سال قبل، پدر دوستش را با رویای رسیدن به ثروت به قتل رساند اما هنوز خون مقتول خشک نشده بود که به چنگ عدالت افتاد و پشت میله های زندان قرار گرفت.
او که مدعی بود تحت تاثیر زندگی رویایی دوستش قرار گرفته است درباره این حادثه وحشتناک گفت: مدتی بود که به منزل «ب» رفت و آمد داشتم. آن ها خیلی پولدار بودند به طوری که پسرش همه امکانات رفاهی را داشت. او خودروی گران قیمت خارجی سوار می شد و حتی پدرش برای او یک واحد آپارتمانی در منطقه برخوردار شهر خریده بود. مادرش نیز خودروی گران بهای خارجی دیگری داشت و هر آن چه را می خواست به راحتی تصاحب می کرد. این رفاه و آسایش رویایی را کمتر دیده بودم و همیشه حسرت داشتن چنین زندگی را در سر می پروراندم تا این که یک روز دوست 30 ساله ام از نقشه قتل پدرش سخن گفت.
او مدعی بود اگر پدرش کشته شود خیلی زود به همه ثروت او می رسد و دیگر تا پایان عمر مشکل مالی نخواهد داشت. تعجب کردم چرا که پدر دوستم همه نوع امکانات رفاهی و آسایش کامل را در اختیارش گذاشته بود و او هیچ وقت مشکل مالی نداشت اما طمع رسیدن به همه ثروت پدر او را وسوسه می کرد. او آن قدر از یک زندگی رویایی سخن راند که بالاخره مرا راضی کرد تا پدرش را به قتل برسانم.
او می گفت : بعد از آن که ارثیه پدرش را در اختیار بگیرد مرا نیز از مال دنیا بی نیاز می کند به طوری که با آن ثروت در هر کجای دنیا که بخواهم به راحتی روزگار می گذرانم و به همه خواسته ها و آرزوهایم می رسم!...
آرام آرام نرم شدم و فکر کردم که نقشه او زیرکانه است و هیچ کس تصور نمی کند که من پدر او را کشته ام! ضمن این که دوستم می گفت: حتی اگر به احتمال خیلی کم دستگیر هم بشوی، باز هم من ولی دم هستم و بلافاصله رضایت می دهم تا تو از زندان آزاد شوی! و به دنبال رویاهایت بروی! این بود که خیالم راحت شد و تصمیم گرفتم در قتل پدر 60 ساله او مشارکت کنم! دوستم برای آن که خیال مرا راحت کند ابتدا چندین میلیون تومان به حسابم واریز کرد و نقشه قتل را برایم توضیح داد ولی هر بار که قصد اجرای نقشه را داشتیم ماجرا به گونه دیگری رقم می خورد و شرایط قتل او مهیا نمی شد تا این که بالاخره یک شب وقتی در خانه نشسته بودم، پیامی از سوی دوستم برایم ارسال شد. گوشی را که نگاه کردم نشانی منزلی را دیدم و طبق نقشه فهمیدم که باید به آن جا بروم! بلافاصله کارد بزرگ و دیگر ابزار آلات قتل را درون یک کیف گذاشتم و به منطقه ای رفتم که دوستم نشانی آن را در بالاشهر برایم فرستاده بود. آن ها مهمان یکی از نزدیکانشان بودند و من با مشاهده خودروی خارجی پدر دوستم که در آن خیابان پارک بود. نقشه طراحی شده او را دوباره مرور کردم.
دوستم درهای خودروی پدرش را باز گذاشته بود به همین دلیل من به راحتی درون صندوق عقب «شاسی بلند» مخفی شدم! طولی نکشید که آن ها از منزل بیرون آمدند و سوار خودرو شدند. هنوز مسافت زیادی را در تاریکی شب طی نکرده بودند که با اشاره دوستم از صندوق عقب بیرون آمدم و از پشت سر ضربه ای با کارد به گردن مرد 60 ساله زدم. او صورتش را برگرداند و با دیدن چهره من، رو به پسرش کرد و گفت: بابا! این کیه!؟ درحالی که دوستم سکوت کرده بود من ضربات پی در پی دیگری را بر سروصورت و شانه اش فرود آوردم و سپس طبق نقشه ضربه ای هم به دست دوستم زدم تا ماجرای قتل را به زورگیران نقابدار نسبت دهد! او خودرو را متوقف کرد و من در منطقه الهیه مشهد به داخل یک مخروبه محصور رفتم تا لباس هایم را تعویض کنم! و از آن جا هم به خانه رفتم. چون جوانی مجرد بودم و کسی انتظار مرا نمی کشید! دوستم نیز در منطقه ای بالاتر از آن محل، خودرو را متوقف کرده و با جیغ و فریاد به رهگذران گفته بود که زورگیر نقابدار به او حمله کرده است! ولی کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی فقط طی چند ساعت، او را دستگیر کردند و سپس به سراغ من آمدند...