
زن ۳۸ ساله که مدعی بود برای رهایی از رفتارهای خشن و کتک کاریهای شوهرش به پلیس پناه آورده است تا راه چارهای بیابد درباره سرگذشت خود گفت: در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم، اما پدرم اوضاع اقتصادی مناسبی داشت و ما از نظر مالی در مضیقه نبودیم. مادرم نیز زنی خانه دار، آرام و مهربان بود به گونهای که هرخواستهای را انجام میداد و تلاش میکرد تا همه غم و غصههای زندگی را خودش به تنهایی به دوش بکشد.
روزگار سیاه زن جوان زیر کتکهای شوهرش
من که روزی خودم در خانه پدرم حکمرانی میکردم و هیچ کس حق نداشت نازکتر از گل به من چیزی بگوید. اکنون سال هاست با شوهری پرخاشگر و تندخو زندگی میکنم که مرا کتک میزند و توجهی به خواستههایم ندارد! در این شرایط فرزندانم نیز شیوه پدرشان را در پیش گرفتهاند به گونهای که …
زن ۳۸ ساله که مدعی بود برای رهایی از رفتارهای خشن و کتک کاریهای شوهرش به پلیس پناه آورده است تا راه چارهای بیابد درباره سرگذشت خود گفت: در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم، اما پدرم اوضاع اقتصادی مناسبی داشت و ما از نظر مالی در مضیقه نبودیم. مادرم نیز زنی خانه دار، آرام و مهربان بود به گونهای که هرخواستهای را انجام میداد و تلاش میکرد تا همه غم و غصههای زندگی را خودش به تنهایی به دوش بکشد.
در این میان من که آخرین فرزند خانواده و به قول معروف ته تغاری بودم خیلی مورد توجه پدر وخواهر و برادرانم قرارداشتم. هیچ گاه به یاد ندارم که کسی با صدای بلند با من سخن گفته باشد یا به خواسته هایم بی توجهی کند. هرگاه دچار ناراحتیهای جزئی میشدم همه سعی میکردند تا مرا راضی کنند و ناراحتیام را از دلم بیرون ببرند! خلاصه خیلی لوس و دل نازک بار آمدم و تحمل نداشتم کسی برخلاف نظر من رفتار کند!
خلاصه در حالی که زندگی کاملا به کام من بود روزی یکی از اقوام دور مادرم به خواستگاریام آمد. آن زمان من تازه وارد ۱۶سالگی شده بودم که زمزمههای تذکر به مادرم را میشنیدم. اطرافیانم مخالف ازدواج من و «غلامرضا» بودند. آنها میگفتند «غلامرضا» هم مانند پدرش خشن و پرخاشگر است و رفتارهای او را تقلید میکند! ولی مادرم پاسخ میداد: او به پدرش نرفته است و جوانی خوش قلب است! من هم که این زمزمهها را شنیدم در شب خواستگاری به غلامرضا گفتم دوست ندارم مانند پدرش بد اخلاق باشد که او هم پاسخ داد: به هیچ وجه بد اخلاق نیست!
بالاخره من و «غلامرضا» ازدواج کردیم و من بلافاصله باردار شدم! ولی هنوز دو ماه بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود که آن روی سکه نمایان شد و رفتارهای شوهرم به کلی تغییرکرد. او شیوه پرخاشگری و تندخویی را در پیش گرفت و بسیار با عصبانیت رفتار میکرد به گونهای که من در آن سن و سال خیلی ترسیدم. همین ترس و وحشتم باعث شد تا «غلامرضا» مرا بیشتر تحقیر کند و کتک بزند! حالا به خاطر فرزندانم مجبور به سکوت بودم و باید هر نوع رفتار زشت و خشن او را تحمل میکردم ولی ترس و سکوت من هم چاره کار نبود چرا که او هر روز بداخلاقتر میشد و به خواسته هایم هیچ اهمیتی نمیداد. زمانی که فرزندانم بزرگتر شدند آنها هم شیوه پدرشان را در پیش گرفتند و با پرخاشگری و عصبانیت خواستههای خودشان را جامه عمل میپوشاندند حتی دخترم دچار بیماری روحی و روانی شده است و از پدرش دوری میکند!
این بود که دیگر از این وضعیت خسته شدم و به مرکز انتظامی آمدم تا مرا راهنمایی کنید، اماای کاش …
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی اصغر زرین کاسه (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) بررسیهای کارشناسی و اقدامات ویژهای برای رهایی زن جوان از این آشفتگی خانوادگی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) آغاز شد.
منبع: نبض بازار