در سال ۲۰۱۵، هشت مرد مسن بزرگترین سرقت جواهرات در تاریخ بریتانیا را انجام دادند که به سرقت صندوق امانات «هاتونگاردن» معروف است. شاید فکر کنید که شرایط سرقت بهراحتی مهیا بود، اما در واقع این کار به زیرکی بسیار زیادی نیاز داشت که پیرمردها از پس آن برآمدند؛ با سه سال تمرین!
داستان هاتون گاردن یکی از معدود نمونههای سرقت جواهرات بریتانیایی در تاریخ یا حتی میتوان گفت از معروفترین آنهاست. صندوقی که این افراد توانستند به آن نفوذ کنند، تحت کنترل بسیار شدیدی قرار داشت، اما این افراد میلیونها دلار جواهرات و پول نقد را بهراحتی با خود بردند. این پیرمردها چه بهعنوان قهرمان شناخته شوند یا تبهکار، چندان توفیری ندارد چرا که در تاریخ ماندگار شدند.
مسنترین دزد
از هشت مرد درگیر، همه بهجز یک نفر بالای ۵۰ سال داشتند. ریدر با ۷۶ سال سن، مغز متفکر این طرح بود. او در زمان این سرقت از بازنشستگی خود لذت میبرد. طی تحقیقات بهعمل آمده اکثر این مردان گذشته مبهمی داشتند و افرادی که آنها را میشناختند این افراد را بیخطر و مهربان توصیف کردهاند. کسی فکرش را نمیکرد آنها در دسته افرادی قرار بگیرند که بهدنبال غارت پول و جواهرات باشند، اما نمای خفیف پیریشان، توانست همه را فریب دهد.
بزرگترین سرقت
هاتون گاردن، بزرگترین سرقت جواهرات در انگلستان بود. برخی گزارشها تخمین میزند که حدود ۴۰ میلیون پوند جواهرات سرقت شده است، برخی دیگر میگوید حدود هفت میلیون پوند اشیای قیمتی و مقدار زیادی وجه نقد به سرقت رفته است. بهگفته برخی منابع از حدود هزار صندوق، ۷۳ جعبه باز شده که این صندوقها ۲۰۰ میلیون پوند ارزش مادی داشتند.
در حالیکه اتفاق بسیار جالب به نظر میرسد، اما از این موضوع نمیتوان چشمپوشی کرد که این سرقت آسیب بسیار شدید و جدی بر بانک و افرادی که اموال خود را در آنجا ذخیره کرده بودند، داشت. در این سرقت جدا از وجه نقد، اشیایی با ارزش بسیار بالا، غیرقابل تعویض و با قدمت تاریخی ناپدید شد.
نقشه دزدی
آنها پیرمردهایی بودند که بدون دارو نمیتوانستند سر کنند؛ با وجود این ماهها برنامهریزی و تمرین کرده بودند تا یکی از بزرگترین صندوق امانات را در مرکز لندن خالی کنند. پیرمردها سالها با هم دزدی میکردند و با هم عهد بسته بودند آخرین دزدیشان، یک سرقت تمیز و بزرگ باشد.
آنها یک ساختمان هفت طبقه را نشان کرده بودند که صندوق اماناتش، در زیرزمینش قرار داشت. یکی از پیرمردها در تاریکی شب، با کلید قفل در را باز میکند و وارد ساختمان میشود. او وظیفه داشت دوربینها را از کار بیندازد. وقتی کارش را انجام داد، یک ون سفید در نزدیکی ساختمان توقف کرده بود که سایر اعضای گروه در آن منتظر بودند؛ با لباسهای کارگران ساختمانی و شهرداری.
هیچکس دوبار به یک تعمیرکار یا سرایدار سالخورده نگاه نمیکند. آنها با یک برنامهریزی هوشمندانه و معرفی خود بهعنوان کارگر توانستند به بانک نفوذ کنند. آنها با تن کردن جلیقههای زرد که بر پشت آن گاز نوشته شده بود، کلاههای سخت و ماسکهای جراحی سعی کردند هویتشان را پنهان نگه دارند.
فرمان ورود که صادر شد، با چرخدستیها و ساکهایشان وارد ساختمان شدند؛ حالا نوبت رفتن به طبقهای بود که جواهرات آنجا بود. با هر مکافاتی که میشد، خود را به زیرزمین رساندند و با یک دیوار قطور برخورد کردند. با ویدئوهایی که از یوتیوب دیده بودند، میدانستند باید با یک دریل خاص دیوار را بشکافند. دیوار را سوراخ کردند، اما اشتباه کرده بودند. تلاشهایشان بینتیجه باقی ماند و مجبور شدند صبح زود ساختمان را ترک کنند. شنبهشب دوباره به ساختمان برگشتند و دوباره کار خود را آغاز کردند؛ بهسختی راهی باز میکنند و یکی از اعضای گروه، شروع به خالی کردن صندوقها کرده و آنها را به آن سوی دیوار میرساند. آنها از قبل چرخدستیهای زباله را آماده کرده بودند و همه جواهرات و الماسها را در پوشش زباله وارد چرخها کردند و راهی خانههای خود شدند.
دوشنبه صبح بود که وقتی کارکنان صندوق به محل کار خود مراجعه میکنند، متوجه دزدی میشوند، ولی هیج ردی از دزدها نبود. پلیس دوربینهای محله را بررسی کرد که متوجه شد یک ون سفید چندباری از آن محدوده رد شده است؛ خودروی ون برای یکی از سارقان بود و به یک ابزارفروشی مراجعه کرده بود.
پلیس به وی مشکوک شد؛ او و دو نفر از دوستانش را تحتنظر میگیرد. رد آنها را در یک کافه زدند که دور هم جمع شده و درباره شاهکارشان خاطرهبازی میکنند؛ پلیس نتیجه گرفت باید مامورانی را برای آنها بگمارد که استاد لبخوانی باشند. در یکی از شبها که گعده کرده بودند، یکی از آنها به مرور خاطرات سرقت مشغول شد که زیر ذرهبین لبخوانها قرار گرفت. هفت هفته از ماجرا میگذشت و مردم و صاحبان صندوقها از پلیس میخواستند دزدان را دستگیر کنند.
هیچچیز محکمهپسندی وجود نداشت تا اینکه یکی از دزدها، سهم خود را به پارکینگ میآورد تا طلاها را آب کند بدون آنکه بداند ماموران او را میپاییدند. تا در ماشیناش مینشیند، پلیس سر میرسد و بازداشتش میکند. بلافاصله به دیگر ماموران خبر میدهند و تیمهای پلیس هم به خانههای همدستان وی یورش میبرند، ولی یکی از آنها نبود.
او طلاهای خود را برداشته و فرار کرده بود؛ پیرمردها نمیخواستند زیر بار دزدی بروند، ولی درنهایت چارهای جز پذیرش نداشتند. دادگاهشان برگزار شد و به مدت هفت سال به زندان رفتند. آنها تنها بخشی از اموال به سرقت رفته را گردن گرفتند تا همچنان خبری از سایر جواهرات نباشد. حالا تعدادی از دزدها آزاد شده و تعدادی دیگر در شرف آزادی هستند تا شاید به مخفیگاه خود بروند، جواهرات را آب کنند و از بقیه زندگی خود لذت ببرند.