یک شب اشرف خواهر شاه زنگ زد گفت: من چطور اجازه بدهم یک زندانی با قرار بازداشت برود جایی آواز بخواند؟ اشرف شروع به گریه کرد و من ۱۰ دقیقه گوشی دستم بود او گریه میکرد.