مردی که عشق خیابانی زندگیاش را نابود کرد، سرگذشتش را توضیح داده است.
وقتی به خود آمدم که قرار بود با دختر عمه ام ازدواج کنم. همه مهمانان در تالار منتظرم بودند که ناگهان تصمیم دیگری گرفتم و با همان خودروی گل آرایی شده و لباس دامادی به سوی منزل دختری رفتم که با او ارتباط عاشقانه داشتم، اما ...
اینها بخشی از اظهارات جوانی است که زندگی اش را به ماجراهای تلخی گره زد و خاکستر نشین عشقی خیابانی شد. این جوان که اکنون در گرداب وحشتناک اعتیاد و سردی روابط عاطفی دست وپا میزند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی گفت: پدرم از ملاکین و خانهای قدیمی بود که روحیهای مستبد داشت و هنگام تنبیه دسته جمعی به التماسهای هیچ کدام از اعضای خانواده توجهی نمیکرد. در این شرایط من هم دوره نوجوانی را به خوش گذرانی و به مصرف مشروبات الکلی وبنگ و گل پرداختم و بیشتر اوقاتم را با سرکار گذاشتن دختران میگذراندم و از آنها با وعده و وعید ازدواج سوءاستفاده میکردم تا این که وارد دانشگاه شدم. از سوی دیگر هم هیچ گونه دغدغه مالی نداشتم چرا که فرزند اول خانواده بودم و پدرم همیشه حساب بانکی ام را پر میکرد. خلاصه در رشته حسابداری و در حالی تحصیلاتم را به پایان رساندم که با دختری به نام «آفرین» ارتباط داشتم. با آن که نمیخواستم به دختری دل ببندم، اما نا خودآگاه عاشق «آفرین» شدم و بعد از پایان خدمت سربازی از خانواده ام خواستم به خواستگاری اش بروند، ولی پدرومادرم به شدت مخالفت کردند و اعتقاد داشتند این عشقهای هوس آلود فرجامی نخواهد داشت.
درهمین روزها بودکه مادرم پیشنهاد داد با دختر عمه ام «مینا» ازدواج کنم. با آن که خانواده عمه ام از نظر مالی بسیار ضعیف بودند، ولی از شنیدن پاسخ منفی دختر عمه ام خیلی ناراحت و متعجب شدم. با وجود این، مادرم آن قدر اصرار کرد و پدرم وعدههای مالی داد که بالاخره قرار و مدار ازدواج را گذاشتیم، ولی همه فکرواحساسم پیش «آفرین» بود. روز جشن عقد کنان، همه مهمانها در تالار عروسی منتظرم بودند که من شوک زده تصمیم دیگری گرفتم. ناگهان با خودروی گل آرایی شده و باکت و شلوار دامادی به سوی منزل «آفرین» رفتم. خودروی صفر خارجی را که پدرم به عنوان هدیه ازدواج داده بود مقابل منزل آنها پارک کردم و از آفرین خواستم با من به تالار بیاید تا او را به عنوان «عروس» به فامیل وآشنایان معرفی کنم، ولی او مخالفت کرد. به همین دلیل پیشنهاد فرار را مطرح کردم، اما باز هم قبول نکرد و من با چشمانی اشک آلود به جشن عقدکنان برگشتم و این گونه با «مینا» نامزد شدم. حالا دیگر هر روز بهانه میگرفتم و با مشاجرههای گوناگون کارمان به قهر وآشتی میکشید. خیلی زود صاحب پسری شدیم، اما رفتارهای تلخی با «مینا» داشتم. او همه تلاشش را میکرد تا رضایت مرا جلب کند. به مردی خودخواه و مستبد تبدیل شده بودم و با همسرم مانند یک خدمتکار رفتار میکردم.
«مینا» مانند پروانه دورم میچرخید و ابراز محبت میکرد، اما من با مصرف گل وتریاک سرگرم بودم و او را تحقیر میکردم تا این که براثر یک اشتباه مالی شکست سختی را متحمل شدم و به خانه پدری ام در یکی از ویلاهای اطراف مشهد بازگشتم. با آن که فرزند دیگرم متولد شده بود، اما من همچنان به «آفرین» میاندیشیدم. او هم با خانواده همسرش دچار اختلاف شده و طلاق گرفته بود. اگر چه میدانستم چند رابطه غیر اخلاقی هم دارد، ولی بازهم به سراغ او رفتم و حدود ۳ سال به طور پنهانی به این رابطه ادامه دادم. «مینا» هم با آن که متوجه ماجرا شده بود، اما سکوت میکرد و چیزی نمیگفت تا این که بالاخره کاسه صبرش لبریز شد و به همراه پسر و دخترم به خانه پدرش رفت. من هم که دنبال این فرصت بودم «آفرین» را به عقد موقت خودم درآوردم و بدین ترتیب «مینا» از من طلاق گرفت. حالا اگر چه احساس میکردم خوشبخت هستم، اما میدانستم خودم را فریب میدهم. «آفرین» به هیچ وجه از من اطاعت نمیکرد وبه دنبال خوشگذرانیهای خودش بود. من هم که درگیر اعتیاد بودم چارهای جز سکوت نداشتم. دیگر هیچ کس توجهی به من نداشت وتنها مانده بودم تا این که بالاخره تصمیم گرفتم خودم را ازاین گرداب وحشتناک رها کنم. به همین دلیل به سراغ «مینا» رفتم و «آفرین» را درحالی طلاق دادم که زندگی ام را نابود کرد. حالا هم اگر چه اعتیاد را کنار گذاشته ام، اما زندگی ام به بی اعتمادی و اشک و ناله گره خورده است و «مینا» هم روابط عاطفی سردی بامن دارد، اماای کاش...
با دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد) اقدامات کارشناسی و مشاورهای در این باره به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.