زنی جوان که به دلیل عشقی هیجانی ازدواج کرد، حالا میگوید پشیمان است.
روزی که از طریق یکی از دوستان خواهرم با «سیروس» آشنا شدم، دیگر نفهمیدم چگونه به او دل باختم. با آن که میدانستم همسر «سیروس» برای گرفتن طلاق، مهریه اش را بخشیده است ولی با طناب پوسیده عاشقی درون چاهی افتادم که...
زن ۳۲ ساله که مدعی بود خانواده شوهرم مرا بیمار روانی میخوانند، با ابراز تاسف از این که مشاوره قبل از ازدواج را جدی نگرفته است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: از همان دوران کودکی همواره مورد توجه پدرم بودم به گونهای که او مرا با اسامی خودساخته اش مانند «گل سر سبد» و «آلبالو» صدا میزد و من این ارتباط پر از مهر را خیلی دوست داشتم تا این که در ۱۹ سالگی پدرم را از دست دادم و بی کس وتنها شدم. هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که روزی از طریق یکی از دوستان خواهرم با سیروس آشنا شدم و خیلی زود به او دل باختم. عشق به سیروس مرا از افکار تنهایی بیرون کشید و من همه آرزوهایم را به ازدواج با او گره زدم. در حالی که ۴ ماه به طور پنهانی با یکدیگر رابطه داشتیم، او از ازدواج نافرجام خود برایم سخن گفت و مدعی شد همسرش را به خاطر «خیانت» طلاق داده است، اما هیچ گاه پیگیر این موضوع نشدم پس چرا همسرش همه مهریه اش را برای گرفتن طلاق بخشیده است!
خلاصه من و «سیروس» در حالی پای سفره عقد نشستیم که تازه متوجه شدم خانواده او با این ازدواج به شدت مخالف بودند. رفتارهای سرد و بی توجهیهای مادر سیروس همواره مرا آزار میداد چرا که آنها قصد داشتند دختری با موقعیت اجتماعی و اقتصادی بالا را برای پسرشان خواستگاری کنند. به همین خاطر هم مادر شوهرم در هر فرصتی تصاویر دخترانی را به «سیروس» نشان میداد که برای خرید به فروشگاهش میرفتند! او چنان از زیبایی آن دختران برای تحقیر من استفاده میکرد که گاهی خودسیروس هم خجالت میکشید. خلاصه این رفتارهای توهین آمیز به جایی رسید که دیگر روابط عاطفی سردی بین من و سیروس حکم فرما شد. حالا دیگر همسرم به خاطر هر موضوع کم اهمیتی مدتها با من قهر میکرد و حتی به تلفن هایم پاسخ نمیداد. با آن که من این اختلافات رفتاری را از خانواده ام پنهان میکردم ولی آنها در جریان سردی روابط ما قرارگرفته بودند و قصد داشتند با سیروس صحبت کنند، اما ناگهان با رفتار تند و پرخاشگریهای سیروس روبه رو شدند و کار به مشاجره کشید.
دراین میان همسرم چندبار از خانواده ام نیز شکایت کرد که در نهایت با کمک مشاور کلانتری به آشتی انجامید، اما آخرین باری که وارد کلانتری شدیم، همسرم ادعا کرد اگر من مهریه ام را ببخشم او هم به زندگی مشترک ادامه میدهد! این همان جملهای بود که مانند پتک بر سرم فرود آمد و تازه فهمیدم که در انتخابم اشتباه کرده ام و باید مشاوره قبل از ازدواج را جدی میگرفتم. اکنون نیز خانواده سیروس در حالی مرا متهم به بیماری روانی میکنند و بر طبل طلاق میکوبند که تازه فهمیدم با طناب پوسیده عشق هیجانی به چاهی عمیق افتاده ام که آینده ام را به نابودی کشانده است، اماای کاش ...
با دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد) بررسیهای مشاورهای و اقدامات روان شناختی برای گره گشایی از این ماجرای تاسف بار در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی