زن ۲۴ ساله که برای انجام کارهای طلاقش به پلیس مراجعه کرده بود، از ماجرای دردناکی پرده برداشت که در آن ردپای یک باجگیر و آزارگر دیده میشد.
زن ۲۴ ساله درباره ماجرای تلخی که زندگیش را نابود کرد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: ۱۹ سال داشتم که با دوران مجردی خداحافظی کردم و به خواستگاری سنتی با متین که پسر همسایه قدیمی ما بود، جواب مثبت دادم. آنقدر درگیریهای خانوادگی و اقتصادی داشتیم که درسم را ترک کرده بودم. وضع مالی متین هم متوسط بود و ما بعد از ۲ سال که تلاش کردیم لوازم جهیزیه را جور کنیم، زندگی مشترک خودمان را آغاز کردیم. متین تحصیلات آنچنانی نداشت و دیپلم ردی بود، اما تفکر روشنی داشت و به من گفت اگر دوست داری حمایتت میکنم که درست را ادامه بدهی.۲ سالی درس خواندم تا در کنکور دانشگاه دولتی غرب کشور قبول شدم. همسرم گفت، چون هنوز فرزندی نداریم، میتوانم به شهر دیگری بروم و درسم را بخوانم. بالاخره خانه و همسرم را در مشهد رها کردم و راهی غرب کشور شدم. اوایل خیلی به من سخت میگذشت، اما کمکم عادت کردم. با ۳ دختر یک سوئیت را اجاره کردیم و کلی با هم صمیمی شدیم به طوری که ساعت کلاسهایمان را هم تقریبا با هم یکی کردیم. بین آنها فقط من متاهل بودم.۲ ترم گذشته بود که یکی از بچهها برای تولدش مهمانی گرفت و همه دخترها و پسرهای کلاس و آشناها را دعوت کرد. من هم که در شهر خودم نبودم و از طرفی از همسرم دور بودم، ترسی نداشتم کسی مرا در مهمانی مختلط ببیند. در همه دوران مجردیم چنین مهمانی مختلطی که خیلی از دوستانم میرفتند، برای من آرزو بود.
شب مهمانی رسید و من به پارتی دوستم رفتم. متاسفانه وقتی در مهمانی بساط مشروبخوری پهن شد، به من هم تعارف کردند و من بر اثر کنجکاوی و یک بار تجربه مقداری نوشیدم، اما از حالت معمولی خودم خارج شدم. یکی از همکلاسیهای پسرم که از همان اول ترم سعی داشت به من نزدیک شود، به آرامی کنارم نشست. قصد داشتم از مهمانی بیرون بروم که یکباره سرم گیج رفت. آرش از موقعیت سوءاستفاده کرد و دستم را گرفت. او گفت کمی بخواب و استراحت کن، خوب میشوی. آن شب مهمانی گذشت. ۲، ۳ روز بعد آرش آمد و گفت امشب به خانه من بیا و پیشنهاد کثیفی به من داد. من در حالی که عصبانی بودم، به او ناسزا گفتم و قبول نکردم. اما ۲ساعت بعد در گروه درسی فضای مجازی که بیشتر بچههای کلاس در آن حضور داشتند، فیلمی بارگذاری شد. من متوجه نشده بودم تا اینکه یکی از همکلاسیهایم تماس گرفت و گفت آرش فیلم خودتان را در گروه گذاشته، چه کار کردی تو دختر، مگر نگفتی متاهلی؟ تا فیلم را باز کردم، چشمانم سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمیدم. چشمانم را که باز کردم، خودم را روی تخت درمانگاه و زیر سرم دیدم. دوباره که یادم آمد چه بر سرم آمده، دنیا روی سرم خراب شد. یاد آن کلیپ لعنتی افتادم که بعد از نوشیدن مشروب چه رفتارهای غیر اخلاقی شرمآوری با آرش انجام داده بودم. او هم که از این حال من سوءاستفاده کرده بود، از آن روز به بعد تصمیم به اخاذی و رابطه با من داشت. من هم چارهای نداشتم، چون اگر آن فیلم را برای همسرم میفرستاد و خانوادهام متوجه میشدند، دیگر جایی در مشهد نداشتم. پول بیشتری از همسرم میگرفتم و تقریبا شهریه ترمهای او را هم من میپرداختم. از سوی دیگر هم ناچار بودم به خواستههای کثیف او تن بدهم و سکوت کنم. او هر بار کلی فیلم و عکس از من میگرفت و تهدیدم میکرد.
دیگر این شرایط برایم غیر قابل تحمل شده بود تا اینکه تصمیم گرفتم با خوردن قرص به زندگیم پایان دهم. یک روز که در خانه تنها بودم، در را از پشت قفل کردم و هرچه قرص دم دستم بود خوردم، اما دوستانم مرا از مرگ نجات دادند. پدرم و همسرم در پی تماس کارکنان بیمارستان با نگرانی خودشان را به آنجا رساندند و زمانی که همسرم دلیل این کار را از من پرسید، با چشمانی پر از اشک تمام ماجرا را برایش تعریف کردم. متین که از شنیدن حرفهایم کمرش خم شده بود، به گریه افتاد و اتاق را ترک کرد. ولی زمانی که به مشهد بازگشتیم، آنقدر دل مهربانی داشت که دلش نیامد مرا از زندگیش بیرون بیندازد و سکوت کرد. اما من خودم را که در چشمانش میدیدم، هر بار میمردم و عذاب وجدان روزی صد بار مرا میکشت. بالاخره تصمیم گرفتم از او جدا شوم، چون من لیاقت محبتها و عشق پاک او را نداشتم. به همین دلیل تصمیم به طلاق توافقی گرفتم و متین هم موافقت کرد. اگرچه با دستور سرهنگ مجتبی حسینزاده (رئیس کلانتری رسالت) جلسات مشاوره در دایره مددکاری اجتماعی برگزار شد، اما تاثیری در ماجرای طلاق نداشت و این زوج جوان از یکدیگر جدا شدند.
منبع: منیبان